فصل پنجاه و نه

هیرو چمدان بزرگ را باز می‌کند. صفحه روشن است و یک منو در بالای آن قرار گرفته. با استفاده از ترک‌بال (یک گلوله غلطان که می‌تواند نشانگر ماوس را تغییر دهد)، منو را باز می‌کند:

راهنما
    * شروع به کار
    * شلیک کردن 
    * نکات تاکتیکی
    * نگهداری
    * پر کردن
    * حل مشکلات
    * متفرقه

در بخش «شروع به کار»، باید اطلاعاتی باشد که به دنبالش می‌گردد. آن را که باز می‌کند فیلمی بدون کیفیت و با نور بیش از حد روشن پخش می‌شود که طی آن مردی آسیایی با صورتی زخمی چمدان را باز می‌کند، اجزای آن را نشان می‌دهد و از تمیز بودن قطعاتش اطمینان حاصل می‌کند. هیرو تمام این قسمت‌ها را با سرعت رد می‌کند.

در نهایت مرد شروع به استفاده واقعی از اسلحه می‌کند.

چشم‌ماهی به درستی از سلاح استفاده نکرده بود. بخش شلیک کننده را می‌توان به کمر محکم کرد و وزن آن را درست روی مرکز ثقل بدن انداخت. قسمت وصل شونده به بدن مجهز به گیرنده‌های شوک و اجزای ریز هیدرولیکی است که باعث می‌شود در حالت خاموش و روشن، فشاری به بدن کاربر نیاید. شکی نیست که درست بستن سلاح به بدن، شلیک با آن را بسیار آسان‌تر و دقیق‌تر می‌کند و گزینه‌ای هم وجود دارد که می‌توان با آن بر روی نمایشگر کامپیوتری که به چمدان متصل می‌کنیم، ضربدر قرمزی ببینیم که نشان دهنده مکان اصابت هر شلیک خواهد بود.

کتابدار می‌گوید «اطلاعاتتان قربان.»

هیرو می‌پرسد «آیا اینقدر باهوش هستی که بتوانی این را به کره زمین و نشانگر مکان من وصل کنی؟»

«امتحان می‌کنم قربان. فرمت فایل‌ها سازگار با یکدیگر به نظر می‌رسند. قربان؟»

«بله؟»

«نقشه‌هایی که پیدا کرده‌ام مربوط به چند سال قبل می‌شوند. مدتی قبل یک مالک خصوصی انترپرایز را خریده...»

«می‌فهمم. ممکن است آن را تغییر داده باشد.»

هیرو در واقعیت است.

ورودی بولواری که به هسته می‌رسد باز است. در یک طرف بولوار با اتصال هر جور چیزی که تصورش می‌رود، یک پیاده رو ساخته شده. در این پیاده‌رو، قایق‌های کوچک و رها شده، گونی‌های پر از ظرف‌های پلاستیکی، قطعات چوب، یونولیت و بشکه‌های نفت به هم بسته شده‌اند تا بتوان از روی آن‌ها عبور کرد. هرجای دیگر دنیا که بودیم این مسیر یک راه مالرو حساب می‌شد اما اینجا - در جهان پنجم - این یک شاهراه است.

هیرو قایقش را از وسط مسیر می‌راند؛ نه چندان سریع. نگران این است که استدلال در یکی از پیچ‌ها به چیزی گیر کند. حالا بدن هیرو به استدلال بسته شده.

دیدش را که به حالت گارگویل برمی‌گرداند، به وضوح می‌تواند نیمکره‌های پخش شده در لبه عرشه انترپرایز را ببیند. کامپیوتر به او می‌گوید که اینها آشیانه‌ تفنگ‌های ضد موشک فالانکس هستند. زیر هر نیمکره، یک مجموعه تفنگ با چندین کالیبر مختلف لانه کرده است.

او سرعتش را تا حد نزدیک به توقف آرام می‌کند و لوله شلیک استدلال را چند بار اینطرف و آنطرف می‌چرخاند تا ضربدر ویژه هدف‌گیری بر روی چشمی‌اش ظاهر شود. او نشانه را به وسط دید و درست روی یکی از گنبدهای فالانکس می‌برد و برای نیم ثانیه ماشه را می‌کشد.

نیمکره، حالا به یک تکه آهنپاره تبدیل شده اما لوله‌های شلیک کننده تفنگ هنوز در زیر آن قابل تشخیص است. هیرو نشانه را کمی پایین‌تر می‌برد و پنجاه گلوله دیگر خالی می‌کند که باعث می‌شود تفنگ از جایی که نصب شده جدا شده، در هوا معلق شود.

هیرو سرش را به طرف راست برمی‌گرداند و ناگهان کشف می‌کند که مستقیم به لوله بیرون آمده از گنبد بعدی خیره شده است. بی اختیار ماشه را می‌کشد و رشته‌ای طولانی از گلوله به سمت گنبد می‌ریزد که هیچ فایده‌ای هم ندارد. صدای بلندی می‌آید و موج بلند شده، او را به پشت یک قایق کهنه می‌راند که در کنار کانال پارک شده است.

می‌داند که چه اتفاقی خواهد افتاد. دود استدلال باعث خواهد شد به راحتی جایش را پیدا کنند. به همین دلیل در اولین لحظه گاز می‌دهد و از محل دور می‌شود. لحظاتی بعد، قایق کهنه کنار کانال در حال پایین رفتن در اقیانوس است.

برای چند ثانیه با تمام سرعت می‌راند. بعد قطعه‌ای محکم پیدا می‌کند و قایق را به آن تکیه می‌دهد و دو دور دیگر از خشاب‌های استدلال را خالی می‌کند. این‌بار که دستش را از روی ماشه برمی‌دارد، یک نیم‌دایره از کناره انترپرایز جدا شده است. مانند یک گازگرفتگی بزرگ درست در جایی که قبلا فالانکس نصب شده بود.

دوباره سرعت می‌گیرد و مستقیم به سمت هسته می‌رود. کانال در نهایت با رسیدن به یک کشتی از کشتی‌های هسته پایان می‌یابد. این کشتی یک کشتی باری است که بر رویش یک مجموعه آپارتمانی بلند ساخته‌اند. یک تور باربندی، آپارتمان‌ها را به هم متصل کرده و احتمالا گاهی هم برای این استفاده می‌شود که آدم‌های نخواستنی روی شناور، خود را به کشتی‌های هسته برسانند. هیرو هم به اندازه هر کسی که این پایین است نخواستنی‌است اما حالا ظاهرا تور را برای آمدن او پایین انداخته‌اند.

مشکلی نیست. هیرو فعلا در قایقش می‌ماند. کمی جلوتر می‌رود و دماغه کشتی باری را دور می‌زند.

شناور بعدی یک نفتکش است. خالی است و بیشتر بدنه‌اش بیرون از آب مانده. به پرتگاه فلزی ایجاد شده بین بدنه دو کشتی که نگاه می‌کند، نه توری برای رفتن از یکی به دیگری وجود دارد و نه پلی. احتمالا ساکنان هسته نمی‌خواهند دزدها و تروریست‌ها از کشتی باری به نفتکش برسند و بدنه آن را برای دستیابی به نفت سوراخ کنند.

کشتی بعدی انترپرایز است.

دو شناور عظیم، نفنکش و ناو هواپیما بر چیزی در حدود بیست متر با هم فاصله دارند ولی ظاهرا در هنگام حرکت، با هم حرکت می‌کنند. بین آن‌ها کابل‌های بزرگی کشیده شده و جابجا، بالشتک‌های عظیم به کناره‌هایشان بسته‌اند. به نظر می‌رسد کابل‌های عظیم فولادی به سادگی بین دو کشتی بسته نشده‌اند. هیرو قرقره‌ها و وزنه‌هایی را می‌بیند که در جاهای مختلف طناب‌ها بسته شده‌اند. احتمالا کاربرد اینها متعادل کردن فشار در هنگام دور شدن کشتی‌ها از هم است.

این تونل خاکستری رنگ، ساکت و از بقیه شناور به طور کامل جداست. دلیلی ندارد که کسی اینجا باشد، البته به جز او. هیرو احساس می‌کند که دوست دارد یک دقیقه در اینجا متوقف شود و آرامش کسب کند.

اما ممکن نیست. می‌گوید «من کجا هستم» و تصویر انترپرایز در چشمی‌هایش ظاهر می‌شود. تصویر سه بعدی است و متشکل از شبکه‌های سیمی که دل و روده پشت توده فلزی را به نمایش می‌گذارد.

در سطح آب، بدنه انترپرایز زره ضد اژدر دارد. امید چندانی به اینجا نیست. کمی بالاتر، زره نازک‌تر است و پشتش هم چیز بهتری است؛ اتاق‌های مسکونی به جای انبارهای سوخت و سلاح.

هیرو اتاقی به اسم «اتاق افسران» را انتخاب می‌کند و ماشه را می‌کشد. بدنه انترپرایز به شکل غیرقابل باوری مقاوم است. استدلال با تمام قوا خشاب‌ها را خالی می‌کند و برای ایجاد یک سوراخ سی سانتی‌متری، مجبور است چندین ثانیه روی ماشه فشار دهد. فشار اسلحه، قایق را به عقب رانده و آن را به بدنه نفتکش کوبیده است.

به هرحال می‌داند که نمی‌تواند استدلال را با خود به داخل کشتی ببرد. دوباره روی ماشه فشار می‌دهد و سعی می‌کند تا جایی که می‌تواند گلوله‌های را به سمت سوراخ قبلی هدایت کند. مهمات که تمام می‌شود، سلاح را از بدنش باز می‌کند و چمدان را به داخل آب می‌اندازد. استدلال با سرعت به زیر آب می‌رود. ستونی از دود سفیدرنگ، برای مدت‌های طولانی جای آن را مشخص خواهد کرد و بعدها، اقای لی خواهد توانست با این نشانه برای بردن آن بیاید. البته این احتمال هم هست که او را از طرف دادگاه جرایم زیست محیطی تحت تعقیب قرار دهند اما به هرحال در حال حاضر هیچ کدام از اینها مهم نیست.

گیر دادن یک قلاب به سوراخی در شش هفت متری بالای سطح آب، به چندین تلاش احتیاج دارد.

از سوراخ که رد می‌شود، لباس سرتاسری‌اش صدا می‌دهد. فلز داغ و تیز در حال خراشیدن پارچه سنتتیک است. می‌داند که با گذاشتن از سوراخ، بخش‌هایی از پارچه پاره شده و در لبه‌های تیز باقی خواهند ماند. جاهایی از بدنش هم دچار سوختگی‌های درجه یک و دو شده اما هنوز درد نمی‌کند. می‌داند که درد دیرتر شروع خواهد شد. حتی کف کفش‌هایش هم در حال سوختن هستند و دود تمام اتاق افسران را فراگرفته. او نگران آتش‌سوزی نیست چون مطمئن است که یک ناوهواپیمابر هر چه که باشد به این راحتی‌ها آتش نمی‌گیرد. واقعا هم در اتاق تقریبا چیز قابل اشتعالی وجود ندارد. در اتاق توسط استدلال در چارچوبش تکان خورده و هیرو آن را با یک لگد محکمی باز می‌کند و قدم به جایی می‌گذارد که در نقشه با عنوان «راهرو» مشخص شده. حالا زمان خوبی است تا کاتانا را از غلاف بیرون بکشد.


از ترجمه و چاپ نه فقط فصل های بعدی، که کتاب های بعدی حمایت کنید