گاه گداری در دوردرست قایقهایی را میبینند. دو سه باری هم قایقها جلو میآیند تا نگاه دقیقتری به آنها بیاندازند، اما هیچکس حوصله نجات دادن کسی را ندارد. چند قایق هم همیشه در اطراف کلک گشت زنی میکنند اما احتمالا آنها هم بر این عقیده هستند که در این قایقهای کوچک نجات، چیز جذابی برای غارت کردن وجود ندارد.
هر چند وقت یکبار هم یک قایق ماهیگیری آبهای عمیق میبینند. قایقهایی به طول پانزده تا سی متر که قایقهای سریع کوچک در اطرافش به کار مشغولند.
وقتی الیوت اعلام میکند که این قایقها متعلق به دزدان دریایی هستند، ویک و چشمماهی گوشهایشان را تیز میکنند. ویک اسلحهاش را از کیسه مخصوصی که آن را از هر چیزی از جمله نمک دریا حفاظت میکند بیرون میآورد و مکانیزم بالای آن را باز میکند تا مانند یک دوربین با آن وضعیت را بررسی کند. هیرو دلیل اینکه برای اینکار باید آن را از اسلحه جدا میکرد نمیفهمد و تنها حدسش این است که در صورت جدا نکردن مکانیزم از اسلحه، کسی که به او چشم میدوخت احساس میکرد که قرار است هدف گلوله قرار بگیرد.
هربار که یک قایق دزدان دریایی ظاهر میشود، به نوبت با دوربین تفنگ به آن نگاه میکنند و تمام حالتهای حسگر را یکی یکی روشن و خاموش میکنند: نور مرئی، نور مادون قرمز و غیره و غیره. الیوت به اندازه کافی در نیروی دریایی بوده که رنگ پرچم همه گروههای دزدان دریایی را بشناسد. هربار که یکی از این کشتیها ظاهر میشود، او رنگ ها را میبیند و توضیح میدهد: یکبار کلینت ایستوود و گروهش برای چند دقیقه قایق آنها را تعقیب کردند و بعد منصرف شدند. یکبار هم مگنیفیسنت سون قایق تجسسی فرستادند تا ببیند که آیا آنها چیزی برای غارت دارند یا نه. هیرو یک جورهایی دوست داشت توسط این گروه اسیر گرفته شود چون آنها زیباترین کشتی دزدان دریایی را داشتند: یک کشتی تفریحی لوکس با چراغهای بزرگی بر روی عرشه. اما این گروه شناسایی بدون گزارش مفیدی برگشتند و کشتی به آنها حمله نکرد. دزدان دریایی احتمالا تحصیلاتی نداشتند و بخار دائمیای که همیشه از پشت قایق کوچک نجات به هوا بلند میشد برایشان عجیب نبود.
یک روز صبح، یک کرجی ماهیگیری بزرگ در کنارشان ظاهر شد. به ناگهان و از درون مه. هیرو مدتی بود که صدای موتور این قایق را میشنید اما فکر نمیکرد که اینقدر نزدیک باشد.
چشمماهی میپرسد «اینها کی هستند؟» و جرعهای دیگر از قهوهای مینوشد که دیگر از آن متنفر شده است. تمام بدنش زیر یک پتوی فضایی است و تنها صورت و دستهایش از روپوش بیرون است.
الیوت از دوربین نگاهی به کشتی میاندازد. او در کل آدمی نیست که از حالاتش بشود چیز خاصی خواند، اما این بار مشخص است که از چیزی که دیده اصلا خوشحال نیست. میگوید «این بروس لی است.»
چشمماهی میگوید «از کجا فهمیدی؟»
الیوت میگوید «رنگها را نگاه کن.»
حالا دیگر کشتی آنقدر نزدیک است که همه میتوانند پرچم کشتی را ببیند. پرچم قرمز است با یک مشت نقرهای روی آن که چند نانچاک اطرافش را گرفتهاند. در دو طرف مشت نقرهای، حروف بی و ال به چشم میخورند.
چشمماهی میگوید «و چه چیزشان با بقیه فرق دارد؟»
«خب رییسشان کسی است که اسم خودش را بروس لی گذاشته. میگویند جلیقهای دارد با همین نشان در پشت»
«که چی؟»
«خب مساله این است که جلیقه نه دوخته شده نه رنگ شده. طرح مشت واقعا از پوست سر آدم درست شده.»
هیرو میگوید «یعنی چی؟»
«شایعهای هست که اینها به کشتیهای پناهیها حمله میکردهاند و دنبال آدمهایی میگشتند که موی نقرهای یا قرمز داشته باشند و از پوست سر آنها جلیقه میساختهاند.»
هیرو هنوز نتوانسته این مفهوم را درک کند که چشمماهی تصمیم عجیبی میگیرد. او میگوید «من میخواهم با این یارو بروس لی صحبت کنم. شخصیت جالبی است.»
الیوت میگوید «به خاطر چه چیز لعنتیای میخواهی با این آدم روانی حرف بزنی؟»
هیرو ادامه میدهد «دقیقا! مجموعه چشم جاسوس را ندیدهای؟ این مرد دیوانه است!»
چشمماهی دستش را به شکلی بالا میآورد گویی که کاتولیکی است که میخواهد توضیح بدهد که دلیل چیزی ماورای فهم بشر است. او میگوید «این تصمیم من است.»
الویت میگوید «و تو چه آدم لعنتیای هستی؟»
چشمماهی میگوید «رییس جمهور این قایق لعنتی! همین الان کاندیدا شدم. کس دیگری میخواهد رقابت کند؟»
ویک میگوید «بله! من.» این اولین بار است که در چهل و هشت ساعت اخیر حرف زده.
چشمماهی به تک تک افراد نگاه میکند و میگوید «کسانی که به ویک رای میدهند اعلام کنند.»
و فقط خود ویک با هیجان دستش را بالا میبرد.
چشمماهی میگوید «من برنده شدم. حالا چطور باید این مردک بروس لی را راضی کنیم که بیاید با ما حرف بزند؟»
الیوت میگوید «چرا ممکن است بخواهند چنین کاری بکنند؟ ما چیزی نداریم که به درد این گیها بخورد.»
چشمماهی که لبخند صورتش را پوشانده میگوید «چی؟ میگویی اینها همجنسگرا هستند؟»
الیوت جواب میدهد «کثافت. چطور وقتی ماجرای پوست سر را گفتم حتی پلک هم نزدی؟»
چشمماهی میگوید «برای اینکه آن اصلا برایم جذاب نبود.»
«به هرحال اگر برایت مهم است باید بگویم که این گروه به معنی درست همجنسگرا نیستند اما به هرحال اهل معاشقه با مردها هستند. اینها دزدهای دریایی هستند و دنبال هر چیز گرم و معقری راه میافتند.»
چشمماهی تصمیم نهایی را میگیرد «باشه. شما دو نفر! هیرو و الیوت! شما چینی هستید. لباسهایتان را در بیاوردید.»
«چی؟»
«انجام بدهید. من رییس جمهور قایق هستم. یادتان رفته؟ میخواهید ویک مجبورتان کند؟»
الیوت و هیرو نمیتوانند جلوی نگاه کردنشان به ویک را بگیرند که مانند یک کیسه شن در یک طرف قایق نشسته است. چیزی در چهره ساکت و بیحوصله او هست که او را ترسناک میکند.
چشمماهی میگوید «همین حالا! یا مجبور میشوم به ویک بگویم که شما را بکشد.»
الیوت و هیرو که زیر لب غر میزنند، زیپ پوشش سرتاسری را پایین میکشند و میگذارند روپوش نارنجی به کف قایق بیافتد. بعد لباسهای دیگر را هم در میآورند و پوست سفید و صافشان بعد از چند روز برای اولین بار با هوای آزاد تماس پیدا میکند. قایق ماهیگیری جلوتر میآید و در ده متری آنها میایستد و موتورهایش را خاموش میکند. آنها کاملا مجهزند. نیم دوجین تیربار و یک موشک انداز به همراه دو رادار و مسلسلهای کالیبر پنجاه نصب شده در دو سر قایق. در حال حاضر کسی پشت اسلحهها نیست. به پشت لنج ماهیگیری دو قایق موتوری سریع بسته شده و یک کشتی تفریحی دوازده متری هم با موتور خودش به دنبال آن حرکت میکند.
دسته بروس لی، ۲۰ تا ۲۵ نفر هستند و حالا همه در کنار نردههای قایق جمع شدهاند و میخندند، سوت و زوزه میکشند و کاندومهای باز را در هوا تکان میدهند.
چشمماهی با خنده میگوید «نگران نباشید رفقا. اجازه نمیدهم ترتیب شما را بدهند.»
الیوت میگوید «چکار میخواهی بکنی؟ فرمان عمومی پاپ را به دستشان بدهی که رابطه مردان ناصحیح است؟»
چشمماهی میگوید «مطمئن هستم که به استدلال گوش خواهند داد.»
الیوت میگوید «این آدمها از مافیا نمیترسند، اگر این نقشه مسخرهات است.»
«خب تنها دلیل اینکه نمیترسند این است که ما را به خوبی نشناختهاند.»
در نهایت خود بروس لی هم ظاهر میشود. مردی تقریبا چهل ساله در جلیقهای غیرعادی که روی آن یک نوار فشنگ بسته و یک شمشیر سامورایی هم به کمر دارد - هیرو دوست دارد در این باره هم که شده با او حرف بزند و نانچاکها و تصاویر قرمز و نقرهای که روی جلیقهاش حک شدهاند.
او به آنها لبخند وسیعی میزند و با انگشت اشاره موافقت خود را با وضع هیرو و الیوت اعلام میکند. سپس یکبار طول قایق را بالا و پایین میرود و دستش را به کف دست مردانش میکوبد و آنها را تشویق میکند. او هرچند نفر یکبار، به کاندوم در دست مردها اشاره میکند و آنها کاندوم را به لب میبرند و باد میکنند. بروس لی کاندوم باد شده را فشار میدهد تا مطمئن شود که سوراخ نیست. ظاهرا مقررات در کشتی بسیار جدی است.
هیرو نمیتواند از پوست سر آدمهایی که به جلیقه بروس لی دوخته شدهاند چشم بردارد. بقیه دزدان دریایی که این را میبینند پوستهای دوخته شده به پشت جلیقههای خودشان را نشان میدهند و به هیرو لبخند میزنند. برداشت هیرو این است که رنگ همه جلیقهها بیش از حد مشابه است و احتمالا شهرت بروس لی در حمله به کشتیهای بیشمار برای به دست آوردن حجم مورد نظر پوست سر، چندان هم واقعی نیست. او احتمال میدهد که بروس لی هر پوستی که به دستش رسیده را کنده و بعد رنگ کرده است. ابله.
در نهایت بروس لی دوباره به وسط کشتی میرسد و لبخند عظیمش را تحویل هیرو و الیوت میدهد. احتمالا خودش هم میداند که لبخند خوبی دارد و الماسهایی هم که دندانهایش چسبانده این لبخند را باشکوهتر کردهاند.
او میگوید «قایق کوچک. شاید تعویض کالا. هان؟»
همه روی کلک لبخند تلخی میزنند. به جز ویک.
«کجا میروید؟ غرب؟ هاهاها.»
بروس لی به هیرو و الیوت چشم میدوزد و انگشت اشارهاش را میچرخاند. منظورش این است که آنها هم بچرخند و چیزی را که برای عرضه دارند نشان دهند. آنها اطاعت میکنند.
بروس لی فریاد میکشد «قیمت؟» و هیاهوی خنده و شادی دزدان دریایی بلند میشود؛ و از همه بلندتر خود بروس لی. هیرو میتواند حس کند که سوراخ مقعدش به اندازه یک سوزن جمع شده.
الیوت میگوید «میپرسد ما چقدر قیمت داریم. مسخرهمان میکنند. میدانند که اگر بخواهند میتواند بیایند اینجا و به رایگان هرچه میخواهند بردارند.»
چشمماهی میگوید «چه خندهدار.». در حالی که هیرو و الیوت لخت در اقیانوس ایستادهاند و دزدان دریایی نگاهشان میکنند، این مرد زیر پتو نشسته و میخندد. حرامزاده.
بروس لی به موشک انداز روی عرشه اشاره میکند و میگوید «موشک کشتی. قبول؟ نه؟ باگ؟ موتورلا؟»
الیوت در همان وضع توضیح میدهد «موشکانداز آنها، موشک ضد کشتی است. کلی قیمت دارد. باگ یک میکروچیپ است و موتورلا یک برند. مثل فورد یا شورولت. بروس لی اکثرا با لوازم الکترونیک سر و کار دارد. مثل بقیه دزدان دریایی آسیایی.»
چشمماهی میگوید «یعنی میخواهد به جای شما دو تا یک موشک ضد کشتی به ما بدهد؟»
الیوت با خشم میگوید «نه احمق. مسخرهمان میکند.» و چشمماهی آرام جواب میدهد که «بگو ما یک قایق موتوردار میخواهیم.»
الیوت فریاد میکشد «یک زد، یک کیکر و یک فیلر.»
ناگهان بروس لی جدی میشود، کمی مکث میکند و میگوید «قابل فکر. آزمایش. کالیبر و حلق.»
الیوت زبان دریانوردی را ترجمه میکند به «میگوید که اول باید ما را بررسی کند. میخواهد ببیند چقدر تنگ هستیم و آیا میتوانیم عضلات حلقمان را کنترل کنیم یا نه. اینها همه اصطلاحهای صنعت فحشای شناور هستند.»
«دو تا کالیبر دوازده. هاهاها.»
«میگوید که به نظرش ما کالیبر دوازده هستیم. یعنی خیلی گشاد و بیارزش.»
چشمماهی سرخود فریاد میکشد «نه. نه. چهار.»
همه عرشه از هیجان و خنده منفجر میشود.
بروس لی میگوید «غیرممکن.»
چشمماهی جواب میدهد «دو تا. باکره.» و عرشه یکبار دیگر پر میشود از خندهها، عربدهها و زوزههای مستهجن. یکی از دزدها یک پایش را روی نرده میگذارد و بدنش را بالا می گیرد و اصواتی غیرعادی سر میدهد «ba ka na zu ma lay ga no ma la aria ma na po no a ab zu ... ». حالا همه خندهها متوقف شده و چهره دزدها جدی شده است. آنها به نفر اول میپیوندند و اصوات را تکرار میکنند و هوا پر میشود از صداهای غیرقابل درک.
با راه افتادن سریع قایق نجات، پاهای هیرو از زیرش کنار میروند و بدنش به پایین میافتد. حین سقوط، بدن در حال افتادن الیوت را هم میبیند.
وقتی به کف قایق میرسد چشمش را به سمت کشتی میچرخاند و با دیدن موج سیاهی که اطراف افراد روی عرشه را گرفته، صورتش را در هم میکشد. موج در یک لحظه از نفر اول شروع شده در کمتر از چشم به هم زدنی طول نرده کنار کشتی را طی کرده و بعد کل گروه را در بر گرفته است. اما این چیزی بیشتر از یک خطای دید نیست. در واقع این اصلا یک موج نیست. حالا قایق نجات کوچک آنها حداقل سی متر از کشتی فاصله دارد - این فاصله تا لحظاتی قبل ده متر بود. خنده در روی عرشه متوقف شده و تنها صدایی که به گوش هیرو میرسد صدای نویز الکترونیکی است که سمت چشمماهی میآید؛ همینطور از هوای اطراف او. صدای نویزی مثل هوم وسایل صوتی همراه با پاره شدن کاغذ از وسط. صدایی شبیه صدای ابرها پیش از غرش رعد.
هیرو تلاش میکند چشمانش را روی جزییات متمرکز کند. موجی که قبلا دیده بود ، چیزی نیست به جز خونی که انگار با یک تلمبه بزرگ از کشتی به بیرون پاشیده باشند. ظاهرا بدن دزدهای دریایی منفجر شده و خون را از داخل بدنهایشان به بیرون پاشیده است. عرشه کشتی حالا کاملا ساکت و بدون حرکت است، البته به جز خون و اعضای داخلیای که حالا به شکل مایعی لزج قطعه قطعه به داخل دریا میافتد.
حالا چشمماهی روی زانوهایش است و با حرکتی نمایشی روپوشی را که تا این لحظه بدنش را پوشانده بود کنار میزند. در یک دستش ابزاری است لوله مانند و به قطر تقریبا پنج سانتیمتر که منبع اصلی نویز الکترونیک است. دسته دایرهای اش نگهدارندهای دارد که چندین لوله به قطر مداد در داخل آن هستند که به ترتیب در کنار هم قرار گرفتهاند و حالا حرکتی آرام دارند. در هنگام کارکرد دستگاه، این حرکت آنقدر سریع است که قابل دیدن نیست. از پشت این ابزار، هشت لوله تا کف قایق پایین رفته و بعد از چند پیچ و تاب به چمدان رسیده است. مجموعه قطر این لولهها به اندازه بازوی یک آدم معمولی است. چمدان باز است. در سمت داخلی آن، یک نمایشگر نصب شده که نمودارهایی درباره وضعیت کار آن ارائه میدهد: وضعیت رزمی، مقدار مهمات باقی مانده، وضعیت زیربرنامههای مختلف و غیره. هیرو قبل از منفجر شدن کل مهمات روی کشتی دزدان دریایی، فقط فرصت میکند نگاهی کوتاه به صفحه بیاندازد.
چشمماهی دگمهای را روی ابزاری که در دست دارد میزند و چرخش لولهها شروع به کند شدن میکند. میگوید «دیدید؟ به شما گفتم که این آدمها به استدلال گوش خواهند داد.»
حالا هیرو نگاه دقیقتری به صفحه نمایشگر میکند:
استدلال
نسخه یک ممیز صفر بی هفت
سیستم شلیک قطاری فوق سریع سه میلیمتری
شرکت صنایع ایمنی ان.جی.
نسخه پیش از انتشار - غیرقابل استفاده در شرایط واقعی
آزمایش تنها در محیطهای کم تراکم
آلتیمو راشیو ریگام
چشمماهی با افتخار میگوید که «لگد لعنتی این اسلحه ما را تا نصفه راه چین رساند.»
الیوت میپرسد «تو اینکار را کردی؟ چه اتفاقی افتاد؟»
«بله من کردم. با کمک استدلال. این لعنتی باریکههای فلزی پرت میکند. واقعا سریع - انرژیای خیلی بیشتر از یک گلوله. اورانیوم ضعیف شده.»
حالا چرخش لولهها کاملا متوقف شده. تقریبا بیست تا لوله در دستگاه وجود دارد.
هیرو میگوید «گفته بودی از مسلسل بدت میآید.»
«ولی از این قایق لعنتی بیشتر بدم میآید. حالا میتوانیم چیزی داشته باشیم که واقعا راه میرود. یک چیزی که موتور دارد.»
به خاطر آتش و دود روی کشتی دزدهای دریایی، کمی طول میکشد تا آنها متوجه شوند که هنوز چند نفر روی عرشه زنده هستند و به سمت آنها شلیک میکنند. چشمماهی دوباره اسلحه را بالا میگیرد و کلید را میفشارد. لولهها شروع به چرخش میکنند و صدای نویز دوباره شروع میشود. لوله را عقب و جلو میبرد و کشتی بروس لی زیر نورهای خیره کننده اورانیوم ضعیف شده دفن میشود. صحنه مانند داستان بچهها است که فرشتهای آمده و کشتی دزدان دریایی بد را زیر غباری از استدلال درخشان، غرق کرده است.
قایق تفریحی کوچکی که همراه کشتی بروسلی است این اشتباه را میکند که برای بررسی اوضاع جلو بیاید. چشمماهی به سمت آن میچرخد و عرشه را زیر درخشش اورانیوم میگیرد. در عرض چند ثانیه قسمت بزرگی از اتاقک جلوی دماغه کشتی جدا میشود و به همراه سه نفری که در آن ایستادهاند به درون آب میافتد. چشمماهی دوباره دستش را به سمت قایق ماهیگیری دزدان دریایی برمیگرداند.
بخشهایی از ساختار اصلی قایق ماهیگیری در حال خرد شدن و فروریختن هستند. صداهای شدیدی به گوش میرسد که نمایانگر خرد شدن کشتی در خودش است. چشمماهی با دیدن این صحنه، سلاح را خاموش میکند.
ویک همزمان میگوید «متوقفاش کن رییس.»
چشمماهی نعره میزند «خودم هم دارم ذوب میشوم.»
الیوت همزمان با بالا کشیدن شلوارش با طعنه میگوید «عوضی میتوانستیم از آن کشتی استفاده کنیم.»
«من نمیخواستم نابودش کنم. اما به نظرم این گلولههای کوچک از هر چیزی رد میشوند.»
هیرو هم طعنه میزند که «نظر جالبی است جناب چشمماهی»
«خب من متاسفم که برای نجات باسن شما دو نفر زیادی تلاش کردم. حالا زود باشیم برویم ببینیم میتوانیم یکی از آن دو قایق موتوری کوچک را نجات دهیم یا نه.»
آنها به سمت قایقها پارو میزنند. تا به آنها برسند از قایق دزدان دریایی فقط اسکلتی فلزی مانده است و دود و آتشی که گاهی با صدای انفجار همراه میشود.
باقی مانده قایق تفریحی هم کاملا سوراخ سوراخ است و بخشهایی از بدنه فایبرگلاس آن کاملا شکسته و در آب ریخته شده است. دو سه نفری که در این قایق بودهاند با تکه شکسته شده از دماغه به آب افتادهاند و هیچ اثری از آنها نیست. تنها موجود زنده، پسری فیلیپینی است که در قسمت عقب قایق تفریحی دراز کشیده - احتمالا بدون اینکه درکی از اتفاقاتی که افتاده داشته باشد. اما این قایق هنوز روی آب شناور است.
چندین کابل برق قطع شدهاند. الیوت دوازده ساعت بعدی را صرف ور رفتن به این کابلها با استفاده از جعبه ابزار درون قایق میکند. بعد از اینکه کارش تمام میشود، موتور دوباره روشن میشود و سکان توان هدایت قایق را دارد. هیرو که فکر میکند از الکترونیک سر در میآورد هم در طول تعمیر موتور و سکان، نظر میدهد و سعی میکند کمک کند هرچند که الیوت ترجیح میدهد به تنهایی کار کند.
هیرو در وسط کار از الیوت میپرسد «شنیدی دزدها چطور با هم صحبت میکردند؟ قبل از اینکه چشمماهی به آنها حمله کند؟»
«یعنی زبان کفتری؟»
«نه. در آخر آخر. آن وردهای نامفهوم.»
«بله. این مربوط میشود به زبان شناور.»
«واقعا؟»
«بله. کافی است یک نفر شروع کند تا همه پشت سرش شروع کنند.»
«و در شناور رواج دارد؟»
«دقیقا. در آنجا هر کس به یک زبانی حرف میزند. هر کس از یک جایی آمده. درست مثل برج بابل. فکر کنم وقتی شروع میکنند این صداها را در میآورند - این وردها و شر و ورهای زیرزبانی - خوشحال هستند که همهشان یک طور صدا درمیآورند.»
پسر فیلیپینی مشغول پختن غذا برای آنها میشود. ویک و چشمماهی در کابین کوچک زیر عرشه مینشینند و حین غذا خوردن مجلات چینی را ورق میزنند که پر هستند از عکس دخترهای آسیایی و گاه گداری هم یک نقشه یا چارت دریایی. همین که الویت سیستم برق قایق را به موتور وصل میکند، هیرو کامپیوترش را برای شارژ باتریها به آن متصل میکند.
تا قایق دوباره در دریا به راه بیافتد، غروب شده و هرچه که هوا تاریکتر میشود، آنها نوری را که از جنوب غرب و از پشت لایهای ابر به سمتشان میآید دقیقتر میبینند.
چشمماهی میپرسد «آن نور که آنجا است شناور نیست؟» و به نور اشاره میکند.
الیوت میگوید. «چرا. شبها چراغها را روشن میکنند تا قایقهای ماهیگیری راه برگشت را پیدا کنند.»
چشمماهی رو به الیوت میگوید «فکر میکنی چقدر با آن فاصله داریم؟»
«تقریبا بیست کیلومتر» و به نشانه عدم اطمینان کامل شانههایش را بالا میاندازد.
«و تا خشکی چقدر راه است؟»
«هیچ ایدهای ندارم. احتمالا بعضی آدمهای بروس لی میدانستند ، اما حالا در شکم ماهیها جا خوش کردهاند.»
چشمماهی میگوید «حق با تو بود. باید تنظیمش را روی انرژی کمتری میگذاشتم.»
هیرو میگوید «شناور معمولا حداقل صد و پنجاه کیلومتر از ساحل فاصله دارد. این خطر برخورد آن با برآمدگیهای کف دریا را از بین میبرد.»
«چقدر سوخت برایمان باقی مانده؟»
الیوت جواب میدهد «اگر واقعیت را میخواهی، فکر نمیکنم وضع خیلی خوب باشد.»
«درست حرف بزن. منظورت چیست که وضع خوب نیست؟»
«وقتی روی دریا هستی، خواندن درجه کار آسانی نیست. در عین حال من نمیدانم که کارایی موتور این جنازه چقدر است ولی اگر واقعا صد کیلومتر از ساحل دور باشیم، فکر نمیکنم با این سوخت بتوانیم به ساحل برسیم.»
چشمماهی میگوید «پس باید به سمت شناور برویم. باید به آنجا برویم و یکی را متقاعد کنیم که بهترین کاری که میتواند بکند این است که به ما مقداری سوخت بدهد و بعد با آن به ساحل برگردیم.»
تقریبا هیچ کس باور ندارد که چنین چیزی ممکن باشد، خود چشمماهی از همه کمتر. او ادامه میدهد «و وقتی روی شناور هستیم و بعد از آنکه سوخت را گرفتیم و قبل از اینکه آنجا را ترک کنیم ممکن است چیزهای دیگری هم اتفاق بیافتد. به هرحال زندگی قابل پیشبینی نیست.»
هیرو میگوید «اگر برنامهای در فکرت است چرا آن را مطرح نمیکنی؟»
«قبول. تصمیمگیری استراتژیک. تاکتیک گروگانگیری شکست خورده پس حالا باید سراغ عملیات نجات برویم.»
«نجات کی؟»
«وای.تی.»
هیرو اضافه میکند «من در برنامه نجات هستم ولی میخواهم حالا که برنامه را پیاده میکنیم دو نفر را نجات بدهیم.»
«کی؟»
«جاونیتا. خودت گفتی که دختر خوبی است.»
چشمماهی میگوید «اگر روی شناور است ممکن است دختر خیلی خوبی هم نباشد.»
«به هرحال من میخواهم نجاتش بدهم. مگر همه ما در اینکار با هم نیستیم؟ ما همه جزو گروه لاگوس هستیم.»
الیوت میگوید «بروس لی هم آدمهایی در کلک دارد.»
«اصلاح میکنم: داشت.»
«منظور من این است که آن آدمها حسابی از ما ناراضی هستند.»
چشمماهی میگوید «به نظر تو ناراضی خواهند بود اما به نظر من شدیدا وحشتزده هستند. الیوت! کشتی را به سمت شناور ببر. زود باش. از اینهمه آب خسته شدهام.»