فصل سی و شش

انسان تا وقتی بیست و پنج ساله است، گاه گاهی فکر می‌کند که اگر شرایط مناسب بود می‌توانست بهترین مادر به خطای دنیا بشود. فکر می‌کند که این احتمال وجود داشت که به یک مدرسه هنرهای رزمی در چین برود و ده سال سخت تمرین کند. یا اگر خانواده‌اش را قاچاقچیان کلمبیایی مواد مخدر می‌کشتند و قسم می‌خورد که انتقام آن‌ها را بگیرد. یا اگر بیماری مرگباری می‌گرفت و با خودش عهد می‌کرد که در یک سال باقی مانده از زندگی‌اش، جرایم خیابانی را از شهرش محو کند یا فقط به سادگی خودش را وقت خشن بودن می‌کرد.

هیرو هم چنین احساساتی داشت اما بعد به راون برخورد. دیدن راون ذهنش را از این چیزها آزاد کرد. حالا دیگر اصلا احساس نمی‌کند که می‌تواند سطح بالاترین مادر به خطای دنیا بشود، این موقعیت قبلا اشغال شده است. تاج افتخار لقب بهترین مادر به خطای دنیا هم بدون شک یک بمب هیدروژنی است. اگر جریان بمب هیدروژنی نبود، بقیه هم ممکن بود به بلند پروازی‌شان ادامه دهند و به دنبال پاشنه آشیل راون باشند. حتی ممکن بود بشود دنبال یک راه حل غیرمعمول بود، یواشکی حمله کردن، سم یا چنین چیزی. اما چتر هیدروژنی راون، لقب جهانی او را دست‌نیافتنی کرده است.

اشکالی هم ندارد. گاهی حتی خوب است که فقط یک کم بد باشید. محدودیت‌هایتان را بدانید و بر اساس چیزی که واقعا دارید و هستید عمل کنید.

همین که مسیرش را به آزادراه پیدا می‌کند و به سمت کوهستان ادامه مسیر می‌دهد، چشمی‌ها را می‌زند و به دفترش می‌رود. کره زمین هنوز آنجاست و روی شناور زوم شده. هیرو نگاهی به آن می‌اندازد. تصویر به شکل یک لایه محو روی دیدش از آزادراه افتاد. هیرو در هر ساعت دویست و ده کیلومتر به اورگون نزدیک‌تر می‌شود.

از دور، بزرگتر از آنی که هست به نظر می‌رسد. نزدیک‌تر که می‌شود می‌تواند تشخیص بدهد که خطای دید عمدتا به خاطر ابری از زباله و آلودگی هوا است که اطرافش را گرفته‌.

دارد در جهت عقربه‌های ساعت در اقیانوس آرام می‌چرخد. وقتی بویلرهای انترپرایز را روشن می‌کنند، می‌تواند کمی جهتش را اصلاح کند اما راهبری واقعی با همه این زباله‌هایی که به اطرافش آویزان شده‌اند عملا غیر ممکن است. در نهایت امر جهت حرکت با باد و اثر کوریولیس (پانویس: یک شبه نیرو است که باعث انحراف اجسام در حال حرکت به بیرون از راستای خط راست، از دید یک ناظر درون یک دستگاه مرجع چرخان است) تعیین می‌شود. این مجموعه یکی دو سال قبل در فیلیپین، ویتنام، چین و سیبری می‌گشت و پناهی‌ها را جمع‌آوری می‌کرد. بعد به جزایر الیوشین رفت و عاقبت به باریکه آلاسکا و حالا هم نزدیک شهر کوچک و بندی شرمن در اورگون است. در مرز ایالت کالیفرنیا.

کلک که در اقیانوس آرام، سوار بر جریان آب جلو می‌آید، کم کم شروع می‌کند به خلاص شدن از دست چیزهایی که به آن آویزان شده‌اند. در نهایت این قطعات همگی به سواحلی همچون سانتا باربارا خواهند رسید، هنوز بسته شده به یکدیگر و پر از پوست و استخوان.

در کالیفرنیا، شناور وارد مرحله جدیدی از زندگی‌اش خواهد شد. با رسیدن به اینجا، ده‌ها هزار پناهی خودشان را از آن جدا خواهند کرد و به ساحل خواهند ریخت. بنا به تعریف تنها پناهی‌هایی که توانسته‌اند تا اینجا زنده بمانند، در مرحله اول آن‌هایی هستند که توانسته‌اند در رقابتی سخت خودشان را به کلک برسانند، بعد هم آنقدر منابع با خودشان داشته‌اند که بتوانند سفر آرام شناور در آب‌های قطبی را تحمل کنند و آنقدر قوی بمانند که توسط دیگر پناهی‌ها کشته نشوند. همه‌شان آدم‌های خوبی هستند. دقیقا آن مدل آدمی که دوست دارید در دسته‌های هزارتایی و در سواحل خصوصی‌تان ببینید.

حالا که کشتی‌های سنگین و صدها هزار پناهی از انترپرایز جدا شده‌اند، ناو هواپیما بر سابق مسیرش را از طریق اقیانوس آرام جنوبی به سمت اندونزی ادامه خواهد داد تا از آنجا باز به شمال برود و دور دیگری از چرخه مهاجرت را باعث شود.

مورچه‌های جنگجو از رودخانه‌های قوی با پا گذاشتن بر روی سر یکدیگر و جمع شدن در هم به شکل گلوله‌های توپ شناور روی آب می‌گذرند. بسیاری از آن‌ها در رودخانه سقوط می‌کنند و می‌میرند و طبیعتا مورچه‌ّایی که در پایین توپ هستند خفه می‌شوند. آن‌هایی که سریع هستند و قوی و می‌توانند مدام راهشان را به بالای توپ پیدا کنند، مورچه‌هایی هستند که در نهایت زنده می‌مانند. در نهایت بسیاری از مورچه‌ها می‌توانند از رودخانه رد شوند و به همین دلیل است که با دینامیک گذاشتن در پل‌ها نمی‌شود مورچه‌های جنگجو را متوقف کرد. پناهی‌ها هم به همین شکل از اقیانوس کبیر می‌گذرند. هرچند آن‌ها بیش از آن فقیر هستند که در یک کشتی اتاقی برای خودشان رزرو کنند و از اقیانوس بگذرند اما هر چهار یا پنج سال یک‌بار، دسته بزرگی از آن‌ها سوار بر انتراپریزی که با امواج اقیانوس هدایت می‌شود، به سواحل غربی می‌ریزند.

مالکین ساحل‌های خصوصی هم بیکار نبوده‌اند. آن‌ها تمام دو ماه قبل را مشغول استخدام و مذاکره با شرکت‌های خصوصی بودند تا در ساحل‌هایشان نرده‌های ضد نفر و نورافکن‌های قوی بگذارند و در قایق‌های تفریحی‌شان تیربار نصب کنند. همه این مالکین عضو سی.آی.سی. هستند تا بتوانند به شکل مستقیم از ماهواره و هواپیماهای جاسوسی، گزارش و تصاویر بیست و چهار ساعته شناور و بیست و پنج هزار اوروسیایی گرسنه را که مانند توده‌های از مورچه‌ها روی اقیانوس آرام شناورند، داشته باشند.

به کتابدار می‌گوید «حالا وقت ادامه بررسی است. اما همه چیز باید شفاهی باشد چون من در آی.۵ با سرعت فوق‌العاده‌ای در حال حرکت هستم و باید مواظب قوطی کبریت‌ها و بقیه چیزهای کند باشم.»

صدای کتابدار در گوشش می‌گوید «این موضوع را در نظر خواهم داشت. همچنین در مورد کامیون‌های بزرگ جنوب سانتا کلارا دقت خاص داشته باشید. حواستان به دست‌انداز نامناسب خط سمت چپ خروجی تولار هم باشد.»

«ممنون. این خداها چه کسانی بودند؟ لاگوس در این مورد نظری داشت؟»

«حدس لاگوس این بود که اینها احتمالا یا جادوگر بوده‌اند - انسان‌های معمولی با قدرت‌های خاص - یا بیگانه‌های فضایی.»

«هی. هی. صبر کن. یکی یکی جلو برویم. منظور لاگوس از 'انسان‌های معمولی با قدرت‌های خاص' چه بود؟»

«فرض کنیم که نام-شاب انکی واقعا مثل یک ویروس کار می‌کرده و فرض کنیم که فردی به نام انکی آن را اختراع کرده باشد. نتیجه این است که انکی باید قابلیت‌های زبانی سطح بالاتری از آن چیزی که در یک انسان معمولی سراغ داریم داشته باشد.»

«و این قدرت چطور کار می‌کند؟ ساز و کارش چیست؟»

«من فقط می‌توانم منابعی را که توسط لاگوس شناسایی شده به شما بدهم.»

«همین کار را بکن.»

«عقیده به قدرت جادویی زبان، چه در متون مذهبی و چه در متون آکادمیک امری غیرعادی نیست. کابالیست‌ها - دانشمندان یهودی فلسطین و اسپانیا - اعتقاد داشتند که با ترکیب صحیح حروف نام مقدس، می‌شود به بصیرت و قدرتی فوق طبیعی رسید. برای مثال، گفته می‌شود که ابو آهارون (پانویس: Abu Aharon ) که از متقدمین کابالا است و از بغداد به ایتالیا مهاجرت کرده، می‌توانسته با استفاده از قدرت اسامی مقدس، معجزه کند.

«ما در اینجا از چه جور قدرتی حرف می‌زنیم؟»

«بیشتر کابالیست‌ها، نظری بودند و تنها موضوع مورد علاقه‌شان تمرکز در مفهوم کابالا بود. اما آنچیزی که 'کابالیست‌های عملی' خوانده می‌شدند هم بودند که سعی می‌کردند قدرت کابالا را در زندگی روزمره بکار بگیرند.»

«اینها می‌شدند جادوگرها؟»

«بله. این کابالیست‌های عملی از خطی استفاده می‌کردند که 'خط فرشته مقرب' (پانویس:archangelic) نامیده می‌شد که ترکیبی بود از الفبای یونانی قرن اول و حروف جادویی آرامی که چیزی بود شبیه خط میخی. کابالیست‌ها این شیوه از نوشتن را 'نوشته چشم' می‌نامیدند چرا ترکیب خط‌‌ها و دایره‌ها، چیزی شبیه چشم می‌شد.»

«صفرها و یک‌ها.»

«بعضی از کابالیست‌ها حروف را بر این اساس جایی از دهان که آن را ایجاد می‌کند، مرتب کرده بودند.»

«درست. و اگر در آن دقیق شویم به این نتیجه می‌رسیم که آن‌ها سعی می‌کردند ارتباطی بسازند بین حروف نوشته شده و پیوند عصبی‌ای که برای تلفظ آن صدا به‌کار گرفته می‌شده.»

«بله. آن‌ها با تحلیل املای لغات، می‌توانستند به چیزی برسند که آن را نهایت معنای واقعی، درونی و مهم لغات می‌نامیدند.»

«قبول.»

«در فضای آکادمیک، داستان‌ها کمتر رویایی است. در آنجا بیشترین تلاش وقف توضیح بابل شده - بابل نه به عنوان یک افسانه و آنطور که مردم قبولش دارند، که به عنوان مفهومی از گرایش زبان به واگرایی. چندین تئوری زبان‌شناختی هم به منظور تلاش برای پیوند همه زبان‌ها به یکدیگر توسعه یافت.»

«تئوری‌هایی که لاگوس سعی کرد آن‌ها را به نظریه ویروس‌اش اضافه کند.»

«بله. دو مکتب متفاوت وجود دارد: نسبیت‌گرایی و جامع‌گرایی. آنگونه که جرج استینر (پانویس:George Steiner) موضوع را خلاصه می‌کند، نسبیت گرایان به این باور گرایش دارند که زبان، حامل اندیشه نیست بلکه یک واسط مشخص‌کننده کننده است. از نظر آن‌ها زبان چارچوبی است برای ادراک. پنداشت ما از هر چیز محصول ورود احساسات ما است به داخل این این چهارچوب. به همین دلیل بررسی تکامل زبان، در واقع بررسی تکامل ذهن بشر است.»

«باشه، موضوع قابل درک است. و جامع‌گراها چطور؟»

«در مقابله با نسبیت گرایان که اعتقاد ندارند زبان‌ها باید با هم مشابه باشند، جامع‌گرایان می‌گویند که اگر زبان‌ها را به اندازه کافی تحلیل و بررسی کنیم، در همه آن‌ها به ریشه‌های مشترکی خواهیم رسید. آن‌ها برای رسیدن به این ریشه‌های مشترک به مطالعه زبان‌ها اقدام می‌کنند.»

«و چیزی هم پیدا کرده‌اند؟»

«نه. به نظر می‌رسد برای هر قاعده‌ای استثنایی هم وجود دارد.»

«و این جامع‌گرایان را از بازی خارج می‌کند.»

«نه لزوما. آن‌ها می‌گویند که ریشه‌های مشترک بسیار عمیق و خارج از دسترس تحلیلگران هستند.»

«که پاک کردن صورت مساله است.»

«نکته آن‌ها این است که می‌گویند زبان در درون مغز اتفاق می‌افتد و از آنجایی که مغز همه انسان‌ها با هم مشابه...»

«سخت‌افزار مشابه است اما نرم‌افزار نه.»

«شما از تمثیل استفاده می‌کنید که برای من قابل درک نیست.»

هیرو از یک باد ناشی از یک خودروی ایراستریم شدید تکان می‌خورد و بعد از رد کردن آن ادامه می‌دهد «مغز یک فرانسوی‌ زبان در هنگام شروع به کار شبیه مغز یک انگلیسی زبان است. اما این دو کودک که رشد می‌کنند، با نرم‌افزارهای مختلفی برنامه‌ریزی می‌شوند - زبان‌های مختلفی را یاد می‌گیرند.»

«بله. بنا به نظر جامع‌گرایان، انگلیسی یا فرانسوی - یا هر زبان دیگر - ریشه در 'ساختارهای عمیق' مغز انسان دارد. بنا به نظریه چامسکی، ساختارهای عمیق بخش لاینفک مغز هستند که آن را قادر می‌کند شیوه‌های خاصی از عملیات را روی رشته‌هایی از نماد انجام دهد. یا آنگونه که استینر، امون باخ (پانویس: Emmon Bach) را تفسیر می‌کند: این ساختارهای عمیق در نهایت منجر به شکل‌گیری بافت کورتکس و پیچیدگی‌های بی‌اندازه آن می‌شوند که به نوبه خود به معنی 'برنامه‌ریزی'شدن شبکه الکتروشیمیایی و عصب‌روان‌شناختی است.

«اما هنوز نمی‌توانیم این ساختارهای عمیق را ببینیم؟»

«جامع‌گرایان نقش اصلی در زبان‌شناسی را به همین ساختارهای عمیق می‌دهند ولی می‌گویند این ساختارها آنقدر عمیقند که نمی‌شود آن‌ها را مشاهده یا تفسیر کرد. اگر از مثال استینر استفاده کنم باید بگویم: تلاش برای آوردن حیوانات اعماق اقیانوس‌ به سطح آب، آن‌ها را نابود یا به شکلی کلی دچار تغییر خواهد کرد.»

«لاگوس به کدام یک از این دو ایده اعتقاد داشت؟ نسبیت‌گرایان یا جامع‌گرایان؟»

«به نظر او تفاوت زیاد نبود. در نهایت هر دوی آن‌ها شبیه اسطوره‌ها هستند. لاگوس می‌گفت که هر دو شاخه در نهایت از دو شیوه متفاوت استدلال به یک جا می‌رسند.»

هیرو می‌گوید «ولی به نظر می‌رسد فرق زیادی وجود دارد. جامع‌گرایان می‌گویند که ما بر اساس مسیرهای از پیش ساخته شده کورتکس، محدود به ساختارهای از پیش معین هستیم اما نسبیت‌گرایان ظاهرا اعتقادی به چنین محدودیتی ندارند.»

«لاگوس نظریه چامسکی را کمی ملایم‌تر کرده بود و می‌گفت که یادگیری زبان، مانند نوشتن کد در PROM است - تمثیلی که من نمی‌توانم تفسیرش کنم.»

هیرو می‌گوید «مثال واضح است. PROM، چیپ حافظه قابل برنامه‌ریزی است که یکبار می‌توان رویش نوشت و بعد فقط می‌توان از آن خواند. وقتی آن‌ها را از کارخانه می‌خرید رویش هیچ چیز نوشته نشده. یک‌بار و فقط یک‌بار می‌شود روی این چیپ‌ها نوشت. اطلاعات یا نرم‌افزار بعد از نوشته شدن در چیپ فریز و تبدیل به بخشی از سخت‌افزار می‌شود. وقتی کدی در این چیپ‌ها نوشتید، می‌توانید تا هر وقت که بخواهید آن را دوباره بخوانید اما دیگر نمی‌توانید در آن چیپ خاص چیزی بنویسید. لاگوس می‌خواسته بگوید که مغز بچه تازه به دنیا آمده ساختاری ندارد - مطابق نظر نسبیت‌گرایان - ولی در طول زمانی که کودک زبانی را فرامی‌گیرد، مغز در حال رشد خودش را با ساختارهای زبان وفق می‌دهد. به عبارت دیگر در حین رشد کودک و یادگیری زبان، ساختار زبان، مغز را در روند رشد هدایت می‌کند و به ساختار عمیق مغز تبدیل می‌شود - و این جامع‌گرایان را راضی می‌کند.»

«بله. این تفسیر متناسبی است.»

«خب. حالا در مورد انکی و توامندی‌های جادویی‌اش که فراتر از یک انسان معمولی بود. آیا می‌توانیم بگوییم که انکی به شکلی ارتباط بین زبان و مغز را درک کرده بود و می‌دانست که چطور باید آن را دستکاری کند؟ مثلا آنطوری که یک هکر با دانستن اسرار کامپیوتر می‌تواند کدی برای کنترل آن بنویسد - یک نام-شاب دیجیتالی؟»

«لاگوس می‌گفت که انکی توان بالاتر رفتن از جهان زبان را داشت و می‌توانست دیدگاهی فراتر از آن پیدا کند. مثل آدم‌هایی که این روزها به متاورس می‌روند. این دیدگاه فراتر از زبان، به او اجازه ساخت نام-شاب می‌داد و نام-شاب‌ها می‌توانستند کارکرد مغز و بدن را تغییر دهند.»

«چرا امروز کسی چنین کاری نمی‌کند؟ چرا نام-شابی به انگلیسی نداریم؟»

«استینر می‌گوید که همه زبان‌ها مثل هم نیستند. بعضی زبان‌ها در استعاره قوی‌تر هستند. عبری، آرامی، یونانی و چینی خودشان را در اختیار پیشرفت جهان گذاشتند. در فلسطین 'قیراط سفر' را داریم و 'شهر مکتوب' را و سوریه هم بیبلوس را داشت، 'شهر کتاب'. در مقابل بعضی فرهنگ‌ها 'بی‌کلام' یا حداقل در مورد مصر نه چندان آگاه نسبت به توان خلاقانه و ارتباطی زبان بوده‌اند. لاگوس اعتقاد داشت که سومری زبانی غیرعادی قدرتمند بوده.»

«زبانی که خودش را در اختیار انکی گذاشت تا هک‌های عصب‌زبان‌شناختی‌اش را با آن انجام دهد.»

«زبان‌شناسان اولیه - مانند کابالیست‌ها - به زبانی افسانه‌ای اعتقاد داشتند به نام 'زبان عدن'. این زبان زبان حضرت آدم بوده. به همه اجازه می‌داده یکدیگر را بفهمند و بدون سوء تفاهم با یکدیگر صحبت کنند. این زبان، زبان لوگوس بوده: لحظه‌ای که خداوند کلمه را گفت و جهان آفریده شد. در زبان عدن، نام‌ بردن از چیزی برابر با خلق آن است. اگر اجازه بدهید دوباره از استینر نقل کنم 'زبان، چیزی است که بین درک ما از موضوع و حقیقت آن موضوع قرار می‌گیرد. زبان ما مانند شیشه‌ای کثیف یا آینه‌ای موج‌دار است اما زبان عدن مانند لایه‌ای است پاکیزه که نور فهم، بدون هیچ اعوجاج و تغییری از آن رد می‌شود. به همین دلیل است که حادثه بابل، هبوط دیگری است.' و ایزاک نابینا - از متقدمین کابالا - بنا به ترجمه گرشوم شولم گفته 'زبان انسان و زبان مقدس و هر زبان دیگری - چه بهشتی چه انسانی - منشعب از یک منبع است: اسم اعظم'. لقب کابالیست‌های عملی یا همان جادوگرها، بعل شم بود که 'استاد اسم مقدس' معنی می‌دهد.»

هیرو می‌گوید «زبان ماشین دنیا.»

«این یک تمثیل دیگر است؟»

هیرو می‌گوید «کامپیوترها به زبان ماشین صحبت می‌کنند. صفر و یک هایی که اسم دیگرشان کد باینری است. در پایین‌ترین سطح، همه کامپیوترها با کدهای باینری برنامه ریزی می‌شوند. وقتی با صفر و یک برنامه می‌نویسید، مشغول کنترل مستقیم هستید. این همان زبان عدن است. اما نوشتن به این زبان بسیار سخت است و کار کردن در چنین سطحی نزدیک به سخت‌افزار بعد از مدتی دیوانه‌کننده می‌شود. حادثه بابل در دنیای کامپیوتر و ساخته شدن مجموعه بزرگی از زبان‌های فرترن، بیسیک، کوبول، لیست، پاسکال، سی، پرولوگ و فورت به همین دلیل بوده است. ما می‌توانیم به این زبان‌های سطح بالاتر صحبت کنیم و یک قطعه نرم‌افزار که کمپایلر نامیده می شود وظیفه تبدیل آن به زبان ماشین را به عهده می‌گیرد. چیزی که هیچ وقت نمی‌توانید دقیق متوجه بشوید این است که کمپایلر دقیقا چکار کرده. نتیجه همیشه دقیقا همان چیزی نیست که ما می‌خواهیم. مثل یک شیشه کثیف یا آینه غیرصیقلی. یک هکر خیلی سطح بالا، می‌تواند کارکرد داخلی ماشین را درک کند - او فراتر از زبانی که با آن کار می‌کند را می‌بیند و به اسرار کار با کد باینری آشنا است - او را می‌شود بعل شم نامید.»

کتابدار می‌گوید «لاگوس اعتقاد داشت که افسانه‌های مربوط به زبان عدن، نسخه‌های شاخ و برگ یافته اتفاقات واقعی هستند. این اسطوره‌ها به نظر او انعکاس زمانی هستند که مردم سومری حرف می‌زدند. زبانی مافوق هر زبانی که بعدا به وجود آمد.»

«سومری تا این حد خوب بود؟»

«تا جایی که یک زبان‌شناس معاصر می‌تواند بگوید، فوق العاده هم نبوده است. همان‌طور که گفتم، برای ما درک این زبان خارج از دسترس است. لاگوس فکر می‌کرد که کلمات در آن دوره کارکرد متفاوتی داشته‌اند. اگر زبان مادری بر روی شکل فیزیکی مغز در حال رشد تاثیر بگذارد، دور از ذهن نیست اگر بگوییم که سومری‌ها - که به زبانی تلکم می‌کردند که تفاوت‌های ریشه‌ای با زبان‌های دیگر داشته - دارای مغزی بودند که به شکل ریشه‌ای با مغز شما فرق داشته. لاگوس معتقد بود که به همین دلیل سومری زبانی بوده کاملا مناسب برای ساخت و پخش ویروس. اگر یک ویروس ساخته و در جامعه سومر وارد شود، در زمانی بسیار کوتاه تک تک افراد را مبتلا خواهد کرد.»

هیرو می‌گوید «احتمالا انکی هم این را می‌دانسته. شاید هم نام-شاب انکی چیز بدی نبوده. شاید بابل بهترین واقعه‌ای بوده که می‌توانسته برای ما اتفاق بیافتد.»


از ترجمه و چاپ نه فقط فصل های بعدی، که کتاب های بعدی حمایت کنید