فصل چهل و دو

ساعت پنج صبح است و اهرم سرعت موتورسیکلت در اوج که شهر پورت شرمن در اورگن جلویش ظاهر می‌شود: نور زرد لوگلوها که در یک دره یو شکل پیچیده شده. در لبه‌ها، نور طلایی حضور چندانی ندارد ولی هرچقدر که به بندر نزدیک‌تر بشویم، شدت و فشردگی آن بیشتر می شود.

هیرو حالا دوباره در جاده ساحلی می‌راند. بعد از آنهمه جنگل، اینجا راندن برایش لذت بخش است.

حتی از فاصله پانزده کیلومتری و حتی از یک کیلومتر بالاتر، منظره قشنگی نیست. کمی دورتر از بندرگاه اصلی، هیرو می‌تواند چند تکه قرمز هم ببیند که از زرد بهتر است اما ترجیح می‌دهد چیزی که می‌بیند، سبز، آبی یا بنفش باشد. ظاهرا که هیچ محله‌ای این رنگی نیست.

از جاده کنار می‌کشد و یک کیلومتر در بی‌راهه‌ها جلو می‌رود. بعد روی یک سنگ صاف در فضای آزادی که اطرافش امکان کمین نیست می‌نشیند و به متاورس می‌رود.

«کتابدار؟»

«بله قربان.»

«اینانا.»

«یک شخصیت در اسطوره‌های سومری است. فرهنگ‌های بعدی او را اشتار یا استر نامیدند.»

«الهه‌ای خوب بود یا بد؟»

«خوب. بسیار محبوب بود.»

«هیچ ارتباطی با انکی یا عاشره داشت؟»

«بیشتر با انکی. در جاهای مختلف، گاهی با انکی خوب هستند و گاهی با هم بد. اینانا به عنوان ملکه تمام مه ها شناخته شده.»

«فکر می‌کردم مه متعلق به انکی است.»

«همین‌طور است. اما اینانا به آبزو - جنگلی خیس در شهر اریدو که انکی مه را در آنجا نگه می‌داشت - رفت و انکی را راضی کرد که همه مه‌ها را به او بدهد. مه به این طریق به تمدن بشری راه یافت.»

«جنگل خیس؟»

«بله قربان.»

«نظر انکی در این مورد چه بود؟»

«او مه‌ها را با طیب خاطر به اینانا داد. شاید چون مست بود و تحت افسون‌های فیزیکی اینانا. وقتی به حال طبیعی برگشت، سعی کرد اینانا را تعقیب کند و مه‌ها را پس بگیرد ولی نتوانست.»

هیرو زیر لب می‌گوید «اجازه بده رمزگشایی کنیم» و ادامه می‌دهد «شناور، جنگل خیس باب رایف است. همه چیزش آنجاست. همه مه‌ها. جوانیتا به آستوریا رفته که نزدیکترین جای ممکن به شناور در دو روز گذشته بوده است. فکر می‌کنم می‌خواهد اینانا باشد.»

کتابدار می‌گوید «در یک افسانه مشهور دیگر سومری، اینانا به دنیای زیرین نزول می‌کند.»

هیرو می‌گوید «توضیح بده.»

«اینانا همه مه‌هایی را که دارد جمع می‌کند و وارد دنیایی می‌شود که راه برگشتی از آن وجود ندارد.»

«عالی است.»

«او از دنیای بی‌بازگشت می‌گذرد و به معبدی می‌رسد که توسط ارشکیگال (پانویس: Ereshkigal) اداره می‌شود، خدای مرگ. او در حال سفر با لباس مبدل است اما ارشکیگال که می‌تواند همه چیز را ببیند، متوجه این موضوع می‌شود. ارشکیگال به او اجازه می‌دهد که وارد معبد شود. همین که اینانا داخل می‌شود، تمام لباس‌ها، جواهرات و مه‌ها فرو می‌ریزند و او لخت مادرزاد نزد ارشکیگال و هفت قاضی دنیای زیرین برده می‌شود. قضات 'چشم‌هایشان را به او گره زدند، چشم‌های مرگ. در دنیای آن‌ها که روح‌ها شکنجه می‌شوند، اینانا تبدیل به یک جسد شد. تبدیل به یک گوشت فاسد و او را از قلابی آویختند.' به نقل از کرامر.»

«اعجاب‌انگیز است. چرا چنین کاری کرد؟»

«آن‌طور که دیان ولکشتاین می‌گوید 'اینانا تمام چیزهایی را که در زندگی به آن‌ها رسیده بود داد و حاضر شد لخت‌مادرزاد شود و هیچ چیز براش باقی نماند به جز اراده به تولد دوباره ... به دلیل سفرش به دنیای زیرین، قدرت و اسرار مرگ و تولد دوباره را آموخت.'»

«پس اگر این‌طور باشد فکر کنم داستانش ادامه دارد.»

«پیام‌رسان اینانا سه روز منتظر می‌شود و وقتی او از سرزمین بی‌بازگشت بر نمی‌گردد، به نزد خدایان می‌رود و درخواست کمک می‌کند. هیچ کدام از خدایان حاضر نمی‌شوند کمک کنند به جز انکی.»

«پس رفیق ما، هکر خدایان، انکی، باید برود و او را از جهنم نجات دهد.»

«انکی دو انسان می‌سازد و به سرزمین بی‌بازگشت می‌فرستد تا اینانا را نجات دهند. از طریق جادوی آن‌ها، اینانا به زندگی برمی‌گردد. او پس از اینکه یک‌بار می‌میرد، از سرزمین بی‌بازگشت بیرون می‌آید.»

هیرو می‌گوید «جوانیتا سه روز قبل به شناور رفته. حالا وقتش است که هک را شروع کنیم.»

زمین هنوز همان‌جایی که است که قبلا بود. زوم شده و در حال نمایش تصویر بزرگی از شناور. در نور صحبت‌های دیشبش با چاک رایتسون، هیرو می‌تواند بخشی از شناور را که چند هفته قبل با فروپاشی جمهوری موقت به آن اضافه شده پیدا کند. این از دو یخ‌شکن‌های روسی تشکیل شده است که به یکدیگر بسته شده‌اند و قایق‌های کوچکی در اطراف آن‌ها قرار دارد. بر خلاف بیشتر جاهای شناور که به رنگ قهوه‌ای ارگانیک است، این قسمت از آن، از فایبرگلاس سفید ساخته شده است.

حالا که کلیک در پورت شرمن است، هیرو می‌تواند حدس بزند که بیشتر کشیش‌های عاشره، سر و کله‌شان باید همین حوالی پیدا شود. در چند روز آن‌ها به اورکا خواهند رفت، بعد سانفرانسیسکو و بعد هم لس‌آنجلس. این خطی است که مسیر عبور اورتوس‌ها را به نزدیک‌ترین نقاط ساحلی منطبق می‌کند.

زوم را از شناور خارج می‌کند و نگاهش را متوجه پورت شرمن می‌کند تا کمی درباره آن تحقیق کند.

در طول ساحل، هلال بزرگی از هتل‌ها ساخته شده که همه لوگوهای زرد دارند. هیرو در فهرست آن‌ها به دنبال اسامی روسی می‌گردد.

ساده است. یک اسپکتروم ۲۰۰۰ درست وسط ساحل است. همآن‌طور که از اسمش هم مشخص است این هتل همه جور اتاقی دارد. از قفسه‌های انسانی که با سکه کار می‌کنند و در لابی کار گذاشته‌اند گرفته تا سوییت‌های لوکس در طبقات آخر. تمام این اتاق‌ها توسط فهرست بزرگی از آدم‌ها که اسمشان به اوف و اوفسکی و دیگر پسوندهای منقرض شده اسلاوی ختم می‌شود اجاره شده است. سربازان پیاده در لابی می‌خوابند. دراز به دراز در قفسه‌های انسانی و در کنار ژ۳ هایشان. کشیش‌ها و ژنرال‌ها در اتاق‌های مجلل‌تر طبقات بالا هستند. هیرو فکر می‌کند که واقعا یک کشیش ارتودوکس پنجاهه روسی با محصولی مثل انگشت جادویی در اتاقش چکار می‌کند.

بهترین اتاق در بالاترین طبقه هتل توسط مرد متشخصی به اسم گوروف اجاره شده است. خود آقای کا.گ.ب. احتمالا آنقدر ترسو است که جرات ندارد روی یک شناور واقعی زندگی کند.

نیم دوجین شناور در پورت شرمن هستند. در حال حاضر اکثر آن‌ها با قایق‌های قهوه‌ای آویزان از آن‌ها سنگین و کند شده‌اند. وضع بندر شبیه دریای بعد از طوفان است که در آن هزاران قایق کوچک حصیری خودشان را به هر چیز سنگینی که پیدا کنند می‌آویزند تا موج‌های بزرگ آن‌ها را با خودش به وسط دریا نبرد. با این تفاوت که اینجا، نظم بیشتری برقرار است.

عده‌ای از پناهی‌ها همین حالا هم خودشان را به ساحل خشک رسانده‌اند. اگر باهوش باشند و جنگجو، احتمالا می‌دانند که از اینجا می‌شود حتی پیاده تا کالیفرنیا رفت.

این می‌تواند توضیح دهد که چرا این‌همه قایق کوچک به شناورهای بزرگ بسته شده است. اما یکی از شناورها به نظر هنوز خصوصی می‌رسد. از این شناور شش هفت شناور کوچک سفید آویزان است که به طور منظم در یک ردیف بسته شده‌اند. پرچم‌ها و پلاک‌ها در تصاویر ماهواره‌ای و حتی عکس‌های موجود، قابل خواندن نیستند.

هیرو بررسی می‌کند که آیا سی.آی.سی. در پورت شرمن خبرنگار دارد یا نه. احتمالا باید داشته باشد چون شناور اینجاست و سی.آی.سی. انتظار دارد از طریق فروختن اطلاعات به صاحبان زمین‌های ساحلی بین اسکاگوی و تیرا دل فوگو، پول خوبی به دست بیاورد.

بله. واقعا هم چندین نفر در این شهر هستند که به شکل دائم مشغول مخابره اطلاعاتند. یکی از آن‌ها، بیکاری است که یک دوربین در دستش گرفته و از هر چیز موجود چیز فیلم می‌گیرد و آپلود می‌کند.

هیرو فیلم‌ها را با سرعت بالا رد می‌کند و نگاهی به آن‌ها می‌اندازد. خیلی از فیلم‌ها از پنجره هتل محل اقامت گرفته شده‌اند: ساعت‌ها و ساعت‌ها فیلم به دردنخور از قایق‌های قهوه‌ای که به ساحل می‌آیند و خودشان را به مینی-کلک در حال شکل‌گیری در بندر وصل می‌کنند.

بخشی از فیلم‌، گروهی از آدم‌ها را نشان می‌دهد که تصمیم گرفته‌اند وضیفه پلیس دریایی بودن را بازی کنند. آن‌ها با یک قایق تندرو در دریا حرکت می‌کنند و با مسلسل، آدم‌ها را هدف قرار می‌‌دهند و در یک مگافون فریاد می‌کشند. این می‌تواند توضیح بدهد که چرا با وجود درهم و برهم بودن پناهی‌ها در ساحل، یک خط دست نخورده وجود دارد که ظاهرا هیچ کس از طریق آن خودش را به ساحل نرسانده است.

هیرو کمی هم به شهر و خیابان‌های پورت شرمن نگاه می‌کند. یک هنگ‌کنگ بزرگتر آقای لی هم در شهر هست. یک شعبه بزرگ. شیوه معمول هنگ‌کنگ‌ بزرگتر آقای لی این است که اتاق‌ها و ساختمان‌هایی باشد پراکنده در تمام شهر اما اینجا ظاهرا همه ساختمان‌ها کنار هم قرار دارند. آنقدر فشرده که حتی چند کارمند دائمی هم برای نگهداری از آن ها استخدام شده و یک سفیر هم همیشه در آن مستقر است. هیرو تصویر مرد را دانلود می‌کند تا بعدا او را بشناسد: یک مرد چینی-آمریکایی خشن با چهل و اندی سال سن. پس این یک شعبه اتوماتیک و بدون دخالت انسان مانند آن چیزی که معمولا در پایین مدار ۴۸ می‌بینیم نیست.


از ترجمه و چاپ نه فقط فصل های بعدی، که کتاب های بعدی حمایت کنید