وقتی بیدار میشود، وسط روز است و چیزی نمانده که آفتاب بدنش را به طور کامل خشک کند. پرندهها در تلاش برای کشف مرده یا زنده بودن او، بالای سرش پرواز میکنند. هیرو از پشت بام برج پایین میآید و سه لیوان از آب لولههای لسآنجلس مینوشد. از یخچال دیوید کمی بیکن پیدا میکند و آن را در ماکروویو میاندازد. بیشتر آدمهای ژنرال جیم غیب شدهاند و فقط چند نگهبان دم در باقی دیده میشوند. هیرو تمام در و پنجرههایی را که رو به تپه باز است میبندد چون هر چه که میکند نمیتواند فکر راون را از سرش بیرون کند. در نهایت پشت میز آشپزخانه مینشیند و چشمیهایش را به چشم میزند.
خورشید سیاه پر است از آسیاییها، از جمله آدمهای صنعت فیلم بمبئی که در حال دست کشیدن به سبیلهای سیاهشان، به هم نگاه میکنند و سعی میکنند به این نتیجه برسند که فیلم پر از زد و خوردی که قرار است سال بعد در پرسپولیس ساخته شود، چه چیزی خواهد بود. اینجا یک کابوس است و هیرو یکی از معدود آمریکاییهای میان این کابوس.
در دیوار پشتی، چند اتاق خصوصی هست. از اتاقهای کوچک یکی دو نفره گرفته تا اتاقهای کنفرانسی که میتوانند محلی باشند برای کنفرانس مجازی چندین آواتار. جاونیتا در یکی از اتاقهای کوچک منتظر هیرو است. آواتار جاونیتا مثل خودش است. یک ارائه صادقانه بدون حتی تلاش برای پوشاندن اولین نشانههای پیری در اطراف چشمهای سیاه درشتش. موی براقش آنقدر دقیق ساخته شده که هیرو میتواند تارهای مجزای آن را تشخیص دهد که نور را به رنگینکمانی از رنگ میشکنند.
هیرو میگوید «من در خانه دویوید هستم، تو کجایی؟»
جاونیتا پاسخ میدهد «در هواپیما - احتمال دارد که قطع بشوم.»
«میآیی اینجا؟»
«در واقع به اورگون.»
«پورتلند؟»
«آستوریا.»
«در کل دنیا چه دلیلی ممکن است باعث شود در چنین وقتی به آستوریا، اورگون بروی؟»
جاونیتا نفس عمیقی میکشد و آن را شکسته بیرون میدهد. «اگر گفته بودم، جر و بحثمان میشد.»
هیرو میگوید «خبر جدیدی از دیوید نیست؟»
«نه. همانها که بود.»
«کالبد شکافی نکردهاند؟ چیزی پیدا نشده؟»
جاونیتا آه میکشد، به نظر خسته است. «کالبدشکافی لازم نیست. مساله نرمافزاری است نه سختافزاری.»
«هاه؟»
«مشغول دوره کردن همان مظنونهای همیشگی هستند. کت اسکن، ان ام آر اسکن، پی ای تی اسکن و ای ای جی. همه چیز مرتب است. اشکالی در مغزش نیست. سختافزار سالم است.»
«یعنی فقط یک برنامه اشتباهی اجرا کرده؟»
«احتمالا نرمافزارش مسموم شده. دیوید دیشب اسنو کرش کرده. در مغزش.»
«سعی میکنی بگویی که مشکل روانی بوده؟»
جاونیتا میگوید «به نظرم مساله فراتر از این تعریفهای مرسوم است. این یک پدیده جدید است. در واقع یک پدیده خیلی قدیمی.»
«و این پدیده اتفاقی به وجود میآید؟ یا چی؟»
«تو باید به این جواب بدهی. دیشب بعد از اینکه من رفتم تو هنوز آنجا بودی. چیز خاصی اتفاق نیافتاد؟»
«یک هایپرکارت اسنو کرش از راون گرفت. درست بیرون خورشید سیاه.»
«لعنتی. حرامزاده.»
«چه کسی حرامزاده است؟ راون یا دیوید؟»
«دیوید! من سعی کرده بودم به او اخطار بدهم.»
«استفادهاش هم کرد.» هیرو شروع میکند به توضیح دادن جریان برندی و تومار جادویی. «بعد کامپیوترش مشکل پیدا کرد و بیرون افتاد.»
جاونیتا گفت «در این مورد شنیدم و به همین دلیل هم بود که به اورژانس زنگ زدم.»
«راستش ربط کرش کردن کامپیوتر دیوید و درخواست آمبولانس را نمیفهمم.»
«توماری که برندی نشان میدهد فقط استاتیک احتمالی نیست. این تصویر حاوی حجم زیادی اطلاعات دیجیتال در شکل باینری است. این اطلاعات به شکل مستقیم وارد عصب بینایی دیوید میشوند و این عصب بخشی از مغز است. اگر به مردمک چشم یک نفر دقیق نگاه کنی، در اصل به ترمینال اصلی مغزش چشم دوختهای.»
«دیوید کامپیوتر نیست و نمیتواند اطلاعات باینری را بخواند.»
«اما یک هکر است و برای زنده ماندن با باینری سر و کله میزند. این قابلیت حالا دیگر در اعماق مغزش حک شده و مغزش آماده پذیرش اطلاعات صفر و یک است. همینطور هم تو پسر.»
«ما داریم از چجور اطلاعاتی حرف میزنیم؟»
«اخبار بد. یک متاویروس» و جاونیتا به توضیحش اضافه میکند که «این سلاح اتمی جنگ اطلاعاتی است -- ویروسی که میتواند باعث شود هر سیستمی خودش را به ویروسهای جدید آلوده کند.»
«و این دیوید را مریض کرد؟»
«بله.»
«پس چرا من مریض نشدم؟»
«تو دور بودی و مغز نمیتوانست بیتمت را بخواند. تصویر باید درست جلوی چشمهایت باشد.»
هیرو میگوید «در این باره فکر خواهم کرد. اما یک سوال دیگر هم دارم. راون همچنین در دنیای واقعی هم در کنار دیگر مواد، مشغول پخش یک ماده اعتیاد آور به اسم اسنو کرش است. این چیست؟»
جاونیتا جواب میدهد «این یک ماده اعتیاد آور نیست. آن را شبیه ماده مخدر درست کردهاند تا مردم به آن علاقمند شوند و مصرفش کنند. البته کمی هروئین هم قاطی آن شده تا مصرفش گستردهتر شود.»
«پس اگر ماده مخدر نیست، چیست؟»
«سرمی است از خون کسانی که به متاویروس مبتلا شدهاند که بعد به شکل شیمیایی پردازش شده. این یک راه دیگر است برای پخش آلودگی.»
«چه کسی میخواهد این ویروس پخش شود؟»
«کلیسای خصوصی ال. باب ریفه. هر کسی که آنجاست آلوده شده.»
هیرو سرش را در دستهایش گرفته. در عمل مشغول فکر کردن به مساله نیست بلکه به فکر اجازه داده تا در سرش بچرخد تا کمی آرام شود و بعد بتواند فکر کند. «یک لحظه صبر کن جاونیتا. درست و دقیق بگو. این چیز - اسنو کرش - یک ویروس است، ماده مخدر است یا یک دین؟»
جاونیتا با بیاعتنایی جواب میدهد «اینها چه فرقی با هم میکنند؟»
جاونیتا با اینطور حرف زدنش هیچ کمکی به هیرو نمیکند تا بتواند بحث را درک کند. دوباره میپرسد «اما چطور میتوانی چنین چیزی بگویی؟ تو که خودت یک آدم مذهبی هستی.»
«همه دینها را با هم یکی نکن هیرو.»
«متاسفم.»
«همه مردم دین دارند. مثل این است که در سلولهای مغزی ما یک جور گیرنده دین کار گذاشته شده باشد و در نتیجه همه جذب چیزهایی بشوند که به شکلی این غریزه را ارضاء میکنند. حالا به این دقت کن که دین مسالهای بسیار مسری بوده - اطلاعاتی که در مغز تکثیر میشود به خاطر گیرندههای قوی، به سرعت از یک انسان به انسان دیگر گسترش پیدا میکند. در قدیم دین اینطوری بوده و حالا هم متاسفانه با همین مساله روبرو شدهایم. تلاشهای زیادی شده که انسان از دست ادیان ابتدایی و غیرمنطقی رها شود. شاید اولین تلاش توسط کسی به نام انکی (پانویس: Enki) تقریبا در چهارهزار سال قبل انجام شد. تلاش دوم مربوط بود به هشتصد سال قبل از میلاد و روحانیون یهود. تلاش بعدی مربوط بود به مسیح که توسط تاثیرات مسری دیگران، فقط پنجاه روز بعد از مرگش منحرف شد. کلیسای کاتولیک ویروس را مدتها کنترل کرده بود اما حالا با یک وضعیت همهگیری جدید روبرو هستیم که در سده ۱۹۰۰ و در کانزاس شروع شد و در تمام این مدت در حال کسب انرژی اولیه برای جهش بوده است.»
هیرو معتقد است که اول باید رفت سراغ مسایل اولیه. «تو به خدا اعتقاد داری یا نه؟»
«بدون شک دارم.»
«به مسیح هم اعتقاد داری؟»
«بله. اما نه به بازگشت فیزیکی بدن مسیح به دنیا.»
«و چطور میتوانی بدون این اعتقاد یک مسیحی باشی؟»
جاونیتا میگوید «در واقع باید بگویم که چطور کسی میتواند با اعتقاد به رستاخیز فیزیکی مسیح، هنوز مسیحی باشد. هر کسی که زحمت خواندن انجیلها را کشیده باشد میتواند بگوید که بازگشت فیزیکی مسیح، افسانهای است که سالها بعد از نوشتن شدن تاریخ، به ماجرا اضافه شده است. این نظر من است.»
بیشتر از این، جاونیتا دوست نداشت چیزی بگوید و اضافه کرد که نمیخواهد الان در این باره صحبت کند. جاونیتا نمیخواهد تفکر هیرو را «در این نقطه» دچار پیشداوری کند.
هیرو میگوید «اینکه میگویی در این نقطه یعنی نقطه دیگری هم خواهد بود؟ قرار است رابطهمان حفظ شود؟»
«میخواهی کسانی که دیوید را مسموم کردند پیدا کنی؟»
«البته. بدون شک جاونیتا. حتی اگر دوستی من و دیوید را کنار بگذاریم، ترجیح میدهم خودم زودتر از اینکه مسمومم کنند، پیدایشان کنم.»
به قفسه بابل نگاه کن هیرو و بعد اگر من از آستوریا برگشته بودم، بیا پیش من.»
«اگر برگشتی؟ آنجا قرار است چکار کنی؟»
«تحقیق.»
جاونیتا در تمام صحبت لحن یک تاجر را حفظ کرده. به هیرو اطلاعاتی داده است و سعی کرده راه را هم نشان بدهد اما در ته صدایش خسته است و مضطرب و هیرو میتواند تشخیص بدهد که عمیقا ترسیده است.
هیرو میگوید «موفق باشی.». دوست داشت میتوانست بیشتر گپ بزند و بحث دیشب را ادامه دهد اما از دیشب تا حالا، چیزی در ذهن جاونیتا تغییر کرده و گپ زدن دوستانه یا عاشقانه آخرین چیزی است که به آن فکر میکند.
جاونیتا قرار است کار خطرناکی در اورگون بکند و نمیخواهد با گفتن ماجرا به هیرو، او را نگران کند.
جاونیتا میگوید «در قفسه بابل برایت چیزهای جالبی در مورد کسی به اسم اینانا وجود دارد.»
«اینانا کیست؟»
«یک الهه سومری. من یک جورهایی عاشقش هستم. به هرحال تا آنانا را درک نکرده باشی نمیتوانی درک کنی میخواهم چکار کنم.»
«خب.. موفق باشی. کی برمیگردی؟ من میخواهم کمی با هم باشیم.»
«احساست دو طرفه است. اما اول باید این جریان را حل کنیم.»
«اوه.. من نمیدانستم که بخشی از جریان هستم.»
«خودت را به خنگی نزن. ما همه درگیریم.»
هیرو از اتاق خارج میشود و دوباره به خورشید سیاه باز میگردد.
مردی در چهارضلعی هکرها هست که کاملا از بقیه متمایز است. آواتارش جذاب به نظر نمیرسد و در کنترل آن هم مشکل دارد. شبیه کسی است که برای اولین بار چشمی گذاشته و به متاورس آمده و هنوز درست بلد نیست راه برود. مدام به میزها میخورد و وقتی که میخواهد برگردد، چند دور به دور خودش میچرخد تا بتواند خودش را متوقف کند.
هیرو به سمت او میرود چون صورتش کمی آشنا به نظر میرسد. بالاخره بعد از اینکه آواتار به اندازه کافی ثابت میماند تا هیرو نگاهی به چهرهاش بیندازد، آن را میشناسند. کلینت است. کسی که بیشتر از هرجای دیگری در شرکت برندی میشود پیداش کرد.
کلینت هم هیرو را به جا میآورد و چند لحظه ظواهر شگفتی روی صورتش ظاهر میشود. بعد دوباره همان صورت همیشگی عبوس، بسته و گره شده جای هیجان را میگیرد. آواتار دستهایش را بالا میگیرد و هیرو میبیند که درست مثل برندی، توماری در دستان کلینت است.
هیرو سراغ کاتانایش میرود اما تومار که در حال باز شدن جلوی صورتش است، نور آبی بیت مپ داخلش را نمایان کرده است. سریع بدنش را به کنار تاب میدهد و در سمت راست کلینت قرار میگیرد و بعد از بالا بردن کاتانا، آن را پایین میآورد و هر دو بازوی کلینت را قطع میکند.
تومار در حین افتادن بازتر میشود. هیرو به آن نگاه نمیکند. کلینت به پشت برگشته و مضبوحانه تلاش میکند از خورشید سیاه فرار کند و مثل توپ پینبال، از میزی به میزی میخورد.
اگر هیرو با قطع سر، مرد را بکشد، آواتارش در خورشید سیاه باقی خواهد ماند تا توسط جنهای قبرستان به بیرون منتقل شود. هیرو میتواند در این مدت سعی کند بدن را هک کند و ببیند که این مرد از کجا به متاورس وارد شده است.
اما چند دوجین هکر هم هستند که دور آنها جمع شدهاند و اگر جلو بیایند و به تومار نگاه کنند، سرنوشت بهتری از دیوید نخواهند داشت.
هیرو بالای تومار چمباتمه میزند و بدون نگاه کردن به آن، یکی از درپوشهای مخفی کف تالار را باز میکند. این درپوشها را خودش برنامهنویسی کرده و به درون سیستم تونلهای خورشید سیاه راه دارد. او تنها کسی در بین هکرهای حاضر در سالن است که میتواند این درپوشها را باز کند. هیرو بدون نگاه کردن و با یک دست تومار را به سمت سوراخ زیر در پوش هول میدهد و سپس درپوش را میبندد.
هیرو میتواند کلینت را ببیند که به در خروجی رسیده و سعی میکند آواتارش را از لای در رد کند. هیرو به دنبالش میدود. اگر مرد به خیابان برسد، رفته است - مثل یک روح نیمه شفاف. با پانزده متر جلوتر بودن از هیرو و میلیونها روح نیمه شفاف دیگر در خیابان، پیدا کردن مرد غیر ممکن خواهد بود. مثل همیشه جمعیت بزرگی از علاقمندان جلوی در خورشید سیاه جمع شدهاند. این صحنه و چند آدم سیاه و سفید صحنه همیشگی جلوی در خورشید سیاه است.
یکی از این آدمهای سیاه و سفید، وای.تی. است. احتمالا آنجا ایستاده تا هیرو بیرون بیاید و با هم گپی بزنند.
هیرو فریاد میکشد «وای.تی.! آن مرد بدون دست را تعقیب کن.»
هیرو فقط چند ثانیه بعد از کلینت از در خارج میشود اما نه خبری از کلینت است و نه خبری از وای.تی...
او به داخل خورشید سیاه برمیگردد، یکی از درپوشها را بر میدارد و به داخل سیستم تونل - سرزمین جنهای قبرستان. یکی از آنها تومار را برداشته و دارد از راه تونلهای زیرزمینی به مرکز متاورس میرود تا آن را بسوزاند.
هیرو میگوید «هی رفیق! تونل بعدی را به راست برو و آن را در دفتر من بگذارد. البته لطف کن قبل از گذاشتن، لولهاش کن.»
او به دنبال جن راه میافتد و از زیر خیابان مسیر را طی میکند تا به محلهای میرسد که اکثر هکرها در آن زندگی میکنند. هیرو به جن میگوید که تومار را در کارگاهش بگذارد. اتاق زیرزمین جایی است که هیرو به هک میپردازد. بعد از اطمینان از جای مناسب تومار لوله شده، هیرو به سمت طبقه بالا که دفترکارش است راه میافتد.