فصل سی و هشت

مادر وای.تی. می‌ایستد، دست‌هایش را کنار بدنش می‌گیرد و شروع به راه رفتن می‌کند. مستقیم به سمت در خروجی دفتر می‌رود. هیچ کس نگاهش نمی‌کند. قرار هم نیست کسی نگاه کند. نگاه باعث می‌شود موضوع آزمایش احساس کند که از بقیه جدا شده است در حالی که پلی‌گراف بخشی از زندگی عادی هر پلیس است. او صدای قدم‌های بازرس را می‌شنود که دو گام عقب‌تر از او حرکت می‌کند. چشم‌هایش را به دست‌های او دوخته تا کاری نکنند. مثلا والیومی را به دهان نرسانند که بتواند باعث تغییر در آزمایش پلی‌گراف شود.

جلوی در دستشویی می‌ایستد. بازرس قدمی به جلو می‌گذارد. در را باز می‌کند. آن را باز نگه می دارد تا او داخل شود.

دستشویی آخری بیش از اندازه بزرگ است. برای دو نفر در آن جا هست. مادر وای.تی. داخل می‌شود و بعد بازرس پشت سرش می‌آید و در را می‌بندد و قفل می‌کند. مادر وای.تی. جوراب شلواری‌اش را پایین می‌کشد. دامنش را بالا می‌دهد و روی ظرفی که کف اتاق قرار دارد می‌شیند و ادرار می‌کند. بازرس هر قطره‌ای را که درون ظرف می‌رود زیر نظر می‌گیرد. بعد ظرف را بر می‌دارد و کمی از آن را در یک لوله آزمایش که اسم او و تاریخ امروز رویش نوشته شده خالی می‌کند.

بعد به همراهی بازرس به لابی بر می‌گردد. اجازه دارید برای رفتن به اتاق پلی‌گراف از آسانسور استفاده کنید. این‌کار باعث می‌شد موقع رسیدن به آنجا نفستان سر جایش باشد و عرق نکرده باشید.

در گذشته این اتاق یک دفتر ساده بود با یک صندلی و کمی وسایل که روی یک میز گذاشته شده بودند. بعد یک پلی‌گراف جدید و پر از تجملات خریدند. الان مانند این است که بخواهید یک آزمایش پزشکی با تکنولوژی بالا بدهید. اتاق کاملا از اول ساخته شده است، نشانی از کاربری قبلی در آن نیست. پنجره‌های پوشانده شده‌اند، همه چیز نرم شده و به رنگ بژ در آمده و بوی بیمارستان از آن به مشام می‌رسد. فقط یک صندلی در اتاق است. در وسط. مادر وای.تی. می‌رود و روی آن می‌نشیند و آرنج‌هایش را در حالتی که کف دست و نوک انگشتانش بر روی حسگر مربوطه قرار بگیرند، روی دسته‌های صندلی قرار می‌دهد. لاستیک نئوپرن دستگاه فشار خون جلو می‌آید، دستش را پیدا می‌کند و به دور آن حلقه می‌شود. در همین حال نور اتاق کم می‌شود، در بسته می‌شود و او در اتاق تنها می‌ماند. پیشانی بندی خاردار دور پیشانی‌اش محکم می‌شود. می‌تواند برجستگی‌های سربند را با استخوان‌ جمجمه‌اش حس کند. باد سرد حاصل از خنک کننده‌های ابررساناهایی که مثل رادار مغزش را می‌کاوند روی شانه‌هایش به حرکت در می‌آیند. می‌داند که جایی در آنطرف دیوار، یک دوجین پرسنل فنی در اتاق کنترل نشسته‌اند و به تصویر مردمک چشم‌هایش که روی یک صفحه نمایش عظیم نشان داده می‌شود، نگاه می‌کنند.

در بالای بازو سوزش سریعی احساس می‌کند. می‌داند که چیزی به او تزریق شده پس این یک آزمایش پلی‌گراف معمول نیست. او را برای کار خاصی به اینجا آورده‌اند. سوزش در بدنش پخش می‌شود. قلبش به ضربان می‌افتد و چشمانش گشاد می‌شوند. احتمالا کافئین به او تزریق شده تا هایپر شود. تا زیاد حرف بزند.

احتمالا برای امروز دیگر کار نخواهد کرد. گاهی این آزمایش‌ها تا دوازده ساعت طول می‌کشد.

صدایی می‌گوید «اسمت چیست؟». صدا به شکلی غیرطبیعی آرام و سیال است. ایجاد شده با کامپیوتر. با این روش، سوال عاری از هر محتوای احساسی است و او هیچ سرنخی ندارد که بازجویی چگونه پیش می‌رود.

کافئین و بقیه چیزهایی که به او تزریق کرده‌اند، ادراک زمان سپری شده را هم از او گرفته است.

از این چیزها متنفر است، اما برای همه گه‌گداری پیش می‌آید و وقتی برای پلیس‌ها کار می‌کنی، اجازه اینکارها را به آن‌ها می‌دهی. این روند به نوعی باعث افتخار و شرافت هم هست. با این روش هر کسی که برای پلیس‌ها کار می‌کند، واقعا به کارش اعتقاد دارد چرا که اگر نداشته باشند مطمئن است که بالاخره روز نشستن بر روی این صندلی برای او هم فراخواهد رسید.

سوال‌ها ادامه پیدا می‌کنند. اکثر سوال‌ها بی‌ربط است «آیا تا به حال به اسکاتلند رفته‌اید؟ ایا نان سفید گرانتر از نان قهوه‌ای است؟» کاربرد این سوال‌ها این است که او را به شرایط عادت بدهند و همه سیستم‌ها به شکل طبیعی کار کنند. همیشه تمام سوالات یک ساعت اول بازجویی دور انداخته می‌شوند چرا که نسبت سیگنال به نویز آن‌ها خیلی پایین است.

مادر وای.تی. احساس می‌کند که کم کم دارد آرام می‌شود. می‌گویند که بعد از چند پلی‌گراف یاد می‌گیرید که آرام باشد و همه چیز سریع‌تر پیش می‌رود. صندلی او را در جایش نگه داشته، کافئین نمی‌گذارد خواب آلود شود و قطع شدن ورودی‌ها از حواس پنجگانه مغزش را پاک نگه داشته‌اند.

«اسم مستعار دخترت چیست؟»

«وای.تی.»

«تو چگونه صدایش می‌کنی؟»

«با اسم مستعارش وای.تی.. در این مورد اصرار دارد.»

«آیا وای.تی. شغلی دارد؟»

«بله. پیام‌رسان است و برای رادی.کی.اس. کار می‌کند.»

«وای.تی. به عنوان یک پیام‌رسان چقدر درآمد دارد؟»

«من نمی‌دانم. احتمالا چند دلاری از اینجا و آنجا گیرش می‌آید.»

«هر چند وقت یک‌بار برای شغلش ابزار جدید می‌خرد؟»

«من واقعا نمی‌دانم. به این مسایل توجه نمی‌کنم.»

«آیا وای.تی. این چند وقت کاری غیرعادی انجام داده؟»

«بستگی دارد منظورتان چه‌جور کاری باشد.» می‌داند که دارد حقیقت را مخفی می‌کند. ادامه می‌دهد «او همیشه کارهایی می‌کند که به نظر بعضی آدم‌ها عجیب می‌آید.» خودش هم می‌داند که این طور حرف زدن نشانه‌ای از عدم همکاری است. «فکر می‌کنم منظورم این است که همیشه کارهای عجیب انجام می‌دهد.»

«آیا وای.تی. به تازگی در خانه چیزی را شکسته است؟»

تسلیم می‌شود. «بله.» پلیس‌ها این را از قبل می‌دانسته‌اند. خانه‌اش تحت نظر بوده. عجیب است که بار اضافی روی برق خانه، مدار را قطع نکرده است. «او کامپیوتر مرا شکست.»

«آیا توضیحی هم در مورد این‌کارش داد؟»

«بله. تا حدی. منظورم این است که اگر حرف بی‌ربط را بتوانید توضیح حساب کنید.»

«توضیحش چه بود؟»

«ترسیده بود. مسخره است اما می‌ترسید که من از کامپیوتر ویروس نگیرم.»

«آیا وای.تی. در مورد ابتلای خودش به ویروس هم نگران بود؟»

«نه. گفت که فقط برنامه‌نویس‌ها می‌توانند این ویروس را بگیرند.»

واقعا چرا این سوال‌ها را می‌پرسیدند؟ احتمالا همه اینها روی نوار ضبط شده داشتند.

«ایا توضیح وای.تی. در مورد اینکه چرا کامپیوتر را شکست، باور کردید؟»

همین است.

دنبال همین هستند.

دقیقا دنبال چیزی هستند که نمی‌شود آن را روی نوار ضبط کرد. دنبال این هستند که در مغز او چه می‌گذرد. می‌خواهند بدانند که آیا داستان ویروس وای.تی. را باور کرده یا نه.

و می‌داند که فکر کردن به این چیزها اشتباه است. آن حسگرهای فوق سرد اطراف سرش تمام این تفکرات را ضبط می‌کنند. حسگرها نمی‌توانند بگویند که به چه چیزی فکر می‌کند اما به راحتی نشان می‌دهند که مغزش او درگیر فکر کردن به چیزی است. آن‌ها نشان می‌دهند که بخش‌هایی از مغز در حال فعالیت هستند که وقتی سوالات بی‌ربط پرسیده می‌شد، فعالیت نمی‌کردند.

به عبارت دیگر آن‌ها می‌توانند بگویند که او در حال بررسی وضعیت است و تلاش می‌کند راه حلی بیابد. اگر کسی چیزی برای مخفی کردن نداشته باشد، به دنبال تحلیل وضعیت هم نخواهد بود.

او می‌گوید «چه چیزی را می‌خواهید بدانید؟ چرا نمی‌آیید و مستقیم از خودم سوال نمی‌کنید؟‌ بگذارید رو در رو در این باره حرف بزنیم. مثل دو آدم بالغ در یک اتاق بنشینیم و با هم صحبت کنیم.»

سوزش دیگری در بازویش احساس می‌کند. در یکی دو ثانیه‌ای که طول می‌کشد تا دارو در تمام خونش حل شود، کرختی و سردی در سرتاسر بدنش پخش می‌شود. دنبال کردن مکالمه سخت‌تر شده است.

صدا می‌پرسد «اسم شما چیست؟»


از ترجمه و چاپ نه فقط فصل های بعدی، که کتاب های بعدی حمایت کنید