فصل پنجاه و یک

شناور از ده کیلومتری دوستانه و شاد به نظر می‌رسد. ده دوازده نورافکن این‌طرف و آن‌طرف می‌روند و چندین لیزر بر فراز ساختار عظیم اینترپرایز کار گذاشته‌اند و با شکافتن مه، احساس حضور در هالیوود را به انسان القا می‌کنند. اما نزدیک‌تر که بشوید محیط دیگر به آن جذابی و شادی نیست. در فاصله نزدیک‌تر تعداد زیادی قایق کوچک می‌بینید که هر کدام چراغ ضعیف خودشان را دارند و نورافکن‌ها و لیزرهای انترپرایز در این شرایط، با از دست دادن تضادشان با سیاهی محض، جذابیت خود را از دست می‌دهند.

از دو نقطه انترپرایز آتش زبانه می‌کشد. این آتش یک شعله دوستانه در یک کمپ نیست. آتشی عظیم مثل سوختن بشکه‌های گازوییل است.

الیوت نظریه‌اش را ابراز می‌کند «شاید کشمکش‌های بین دسته‌ها باشد.»

هیرو می‌گوید «شاید هم منبع انرژی.»

و الیوت هم نظر می‌دهد «شاید هم تفریحی. روی این کلک لعنتی حتی تلویزیون کابلی هم نیست.»

قبل از اینکه واقعا وارد جهنم شوند، الیوت درپوش روی باک سوخت را برمی‌دارد و میله مخصوص را در آن فرو می‌کند. میله را بیرون می‌کشد و به آن نگاه می‌کند. کسی چیزی نمی‌پرسد چون به هرحال قیافه الیوت جواب را می‌دهد.

حتی وقتی هنوز چند کیلومتر فاصله دارد، الیوت می‌گوید «چراغ‌ها را خاموش کنید. یادتان باشد که تا حالا هم صدها یا هزارها نفر آدم مسلح و گرسنه ما را دیده‌اند.»

ویک دور تا دور قایق می‌چرخد و با یک چکش کوچک همه لامپ‌ها را از کار می‌اندازد. چشم‌ماهی به سادگی ایستاده و با احترامی ناگهانی به دستورات الیوت گوش می‌دهد. الیوت ادامه می‌دهد «جلیقه‌های نارنجی را بیرون بیاورید، حتی اگر خیلی سردتان است. از حالا همه باید روی عرشه چمباتمه بزنند و حرکت کنند. بدن‌ها باید تا حد ممکن کوچک شوند. حرف زدن فقط در مواقع ضروری مجاز است. ویک! تو برو وسط قایق و منتظر بنشین. هر نورافکنی که روی ما افتاد - از هر طرفی که بود - با گلوله بزنش. حتی چراغ قوه هم نباید از یک قایق ماهیگیری روی ما بیافتد. هیرو!‌ تو باید مواظب دیواره باشی. دور تا دور کشتی می‌چرخی و اگر کسی خواست با شنا نزدیک شود و از هر جای کشتی بالا بیاید و به روی عرشه برسد، دست‌هایش را قطع می‌کنی. مواظب چنگک‌هایی هم که ممکن است به دیواره کشتی پرتاب شوند باش. چشم‌ماهی، هر شناوری که دویست متر بیشتر به قایق ما نزدیک شد مال تو: غرقشان کن.»

«اگر کسی را از کلک دیدید که از کله‌اش آنتن بیرون آمده، اول او را بکشید. این‌ها می‌توانند به بقیه گزارش دهند.»

هیرو با تعجب می‌پرسد «از کله‌شان آنتن بیرون آمده؟»

الیوت می‌گوید «بله. اینها گارگویل شناور هستند.»

«و دقیقا کی هستند؟»

«من از کجای لعنتی‌ام باید بدانم؟ من فقط چند باری از فاصله دور آن‌ها را دیده‌ام. به هر حال نقشه این است که من مستقیم به سمت کلک می‌روم و بعد از نزدیک شدن به آن در خلاف جهت عقربه‌های ساعت بدورش می‌چرخم و به دنبال کسی می‌گردم که علاقه‌مند باشد به ما سوخت بفروشد. اگر بدترین حالت اتفاق افتاد و مجبور شدیم روی شناور پیاده شویم، یک راهنمای محلی می‌گیریم و همه با هم می‌مانیم. اگر کسی سعی کند بدون راهنما وارد روی کلک این‌طرف و‌ آن‌طرف برود بدون شک در تارعنکبوت‌های آن به شرایط بدی دچار خواهد شد.»

چشم‌ماهی می‌گوید «مثلا چه شرایط بدی؟»

«چه شرایطی؟ شرایط کسی که روی یک تور لجن‌مال مخصوص حمل و نقل بار گیر کرده باشد. توری که دو سرش وصل است به دو کشتی که در جهت خلاف همدیگر حرکت می‌کنند و پایینش هم چیزی نیست به جز آب یخ پر از موش‌های مبتلا و ناقل وبا که روی زباله‌های سمی شناور روی آب می‌لولند و با گرسنگی به وال‌های کشنده داخل آب نگاه می‌کنند. سوال دیگری هم هست؟»

چشم‌ماهی جواب می‌دهد: «بله. من می‌توانم برگردم خانه؟»

خوب است. اگر چشم‌ماهی ترسیده، هیرو نباید خجالت بکشد.

الیوت می‌گوید «یادتان باشد چه بلایی سر دزددریایی مشهور بروس‌لی آمد. او یک روز با کشتی‌اش به کشتی‌های پناهی‌ها حمله می‌کرد تا پوست‌سر مناسب برای جلیقه پیدا کند و بعد قبل از اینکه حتی بفهمد چه اتفاقی در جریان است کشته شد. حالا خیلی آدم‌ها هستند که می‌خواهند همین بلا را سر ما بیاورند.»

ویک می‌گوید «اینجا پلیس یا چنین چیزی نیست؟ قدیم‌ها شنیده بودم یک چیزی هست.»

ظاهرا ویک وقت زیادی را صرف رفتن به سینماهای میدان تایمز و دیدن فیلم‌های مرتبط با شناورها کرده است.

الیوت این را هم بی‌جواب نمی‌گذارد: «آدم‌هایی که روی انترپرایز هستند مثل دست خدا کار می‌کنند. آن‌ها تفنگ‌های کالیبربالا دارند که دور تا دور کشتی نصب شده است. حتی اسلحه‌هایی شبیه استدلال هم دارند اما با گلوله‌های بزرگتر. اول اینها را برای مقابله با موشک‌های مهاجم کار گذاشته بودند اما حالا اگر مردم روی شناور کار نامناسبی بکنند با اینها آتشباران می‌شوند و آن‌هایی که زنده می‌ماندند چاره‌ای جز متفرق شدن ندارند. البته یک شورش کوچک و قتل و آدمکشی چنین جریانی را به راه نمی‌اندازند اما اگر مثلا دو دسته دزد دریایی شروع به پرتاب راکت به سمت همدیگر کنند، دست خدا باید ساکتشان کند.»

ناگهان یک نورافکن بزرگ روی آن‌ها افتاد. آنقدر بزرگ و آنقدر درخشان که کسی چیزی نمی‌دید.

و باز همه جا تاریک شد و صدای افتادن پوکه از تفنگ ویک به گوش رسید.

چشم‌ماهی گفت «شلیک خوبی بود ویک.»

ویک گفت «شبیه قایق فروشنده‌های مواد مخدر است»‌ و دوباره از عینک دید در شبش به اطراف خیره شد و گفت «پنج نفر داخلش هستند و به سمت ما می‌آیند.» و صدای دو گلوله به گوش رسید. «اصلاح می‌کنم. سه نفر.» و بعد «اصلاح می‌کنم. به سمت ما نمی‌آیند.» و بعد صدای یک انفجار و «اصلاح می‌کنم. قایقی نیست.»

چشم‌ماهی می‌خندد و با دست روی ران‌هایش می‌زند «هیرو! اینها را ضبط می‌کنی دیگر؟»

هیرو می‌گوید «نه. چیزی در این نور در نمی‌آید.»

چشم‌ماهی طوری می‌گوید «اوه. چه بد.» که انگار جواب هیرو کل برنامه‌اش را تغییر داده است.

الیوت زمزمه می‌کند «این موج اول بود. دزدان دریایی پولدارتر دنبال به دست آوردن لقمه‌های راحت هستند اما چیزهای زیادی هم برای از دست دادن دارند و به همین دلیل احتمالا جلو نخواهند آمد.»

ویک به خشکی تایید می‌کند که «یک قایق تفریحی مانند بزرگ هم آنجاست. ولی دارد بر می‌گردد که دور شود.»

صدای موتورهایی که بیرون قایق‌های کوچک نصب شده‌اند، اول به گوش می‌رسد و کم کم بالا می‌رود تا جایی که به وضوح از صدای دیزل قایق تفریحی آن‌ها هم بیشتر به گوش نفوذ می‌کند.

الیوت بازهم توضیح می‌دهد «موج دوم. کسانی که دوست دارند یک روز دزد دریایی واقعی بشوند. اینها خیلی سریع‌تر هستند. آماده باشید.»

«این دستگاه موج میلیمتری هم دارد.» صدای چشم‌ماهی است. هیرو به او نگاه می‌کند، صورتش از پایین با صفحه نمایش استدلال روشن شده. «من می‌توانم روی صفحه ببینمشان. مثل روز.»

ویک چند گلوله شلیک می‌کند، خشاب را بیرون می‌آورد و یک خشاب جدید در تفنگ می‌گذارد. صدای بلند یک قایق تندرو نزدیک می‌شود و در حالی که چراغ قوه‌های روشنی از آن به سمت قایق انداخته شده از کادر آن‌ها می‌گذرد. چشم‌ماهی استدلال را به طرف صدا می‌گیرد و ماشه را فشار می‌هد. ابرهای درخشان به شب تار می‌پاشند ولی کسی صدمه‌ای نمی‌بیند.

الیوت می‌گوید «مهماتت را نگه‌دارد. حتی اگر یوزی داشته باشند هم نمی‌توانند ما را هدف قرار دهند. برای اینکار باید سرعتشان را خیلی کمتر کنند. در عین حال تو حتی با رادار هم نمی‌توانی غرقشان کنی.»

یک قایق تندروی دیگر نزدیک می‌شود و از طرف دیگر کشتی می‌گذرد. این‌بار نزدیک‌تر از قبلی. کسی عکس‌العملی نشان نمی‌دهد و قایق بعد از یک‌دور چرخیدن به دور آن‌ها، از همان جهتی که آمده دور می‌شود.

ویک می‌گوید «قایق پیش قبلی رفته. دو قایق دیگر هم آنجاست و دارند با هم حرف می‌زنند.»

الیوت احساس وظیفه می‌کند که بگوید «ما را بررسی کرده‌اند. حالا دارند نقشه می‌کشند. حمله بعدی واقعی است.»

یک ثانیه بعد، دو صدای انفجار از بخش پشتی قایق تفریحی به گوش می‌رسد - جایی که الیوت ایستاده و بعد هم چند نورهایی در هوا به چشم می‌خورد. هیرو برمی‌گردد و جنازه‌ای را می‌بیند که روی عرشه افتاده. جنازه الیوت نیست. الیوت دو متر دورتر از جنازه با تفنگ شکار هالیبوت ایستاده است.

هیرو به سمت عقب کشتی می‌دود و در نور کم شب جنازه را می‌بیند. جنازه هیچ لباسی به جز یک کمربند چرمی به تن ندارد. بدنش با روغن سیاهی پوشانده شده و از کمربندش یک چاقو و یک اسلحه آویزان است. جنازه هنوز طناب را در دستش گرفته است. سر دیگر طناب به چنگی وصل است که در شکستگی‌های فایبرگلاس عرشه گیر کرده.

الیوت می‌گوید «موج سوم کمی زودتر از معمول شروع شده.» صدایش لرزان است و شکننده. بیش از حد سعی می‌کند صدایش را طبیعی جلوه بدهد و همین کار را خراب‌تر می‌کند. «هیرو! این تفنگ لعنتی سه گلوله دیگر دارد. اگر یکی دیگر از این عوضی‌ها پایش به عرشه برسد، دو گلوله را به آن‌ها شلیک می‌کنم و آخری را به تو.»

هیرو معذرت‌خواهی سریعی می‌کند و شمشیر کوتاه واکیزاشی را می‌کشد. خوشحال‌تر بود اگر می‌توانست در دست دیگرش اسلحه دیگری هم بگیرد اما ترجیح می‌دهد آن دست را برای حفظ تعادل و جلوگیری از زمین خوردن، آزاد نگه‌دارد. یک دور سریع در قایق می‌زند تا مطمئن شود چنگک دیگری به جایی گیر نکرده باشد. یک چنگک پیدا می‌کند که طناب محکمی از آن به دریا فرو رفته است.

اصلاح: این یک کابل محکم است و شمشیرش نمی‌تواند آن را ببرد. فشار کابل بر روی چنگک هم آنقدر زیاد است که امکان جدا کردن آن از بدنه وجود ندارد.

در کنار طناب چمباتمه زده و سعی می‌کند فکری برای آن بکند که ناگهان یک دست روغنی از لبه قایق بالا می‌آید و مچ‌اش را می‌گیرد. دست دیگر سریع بالا می‌آید تا دست دیگرش را بگیرد اما دور شمشیر حلقه می‌شود.

هیرو شمشیر را عقب می‌کشد تا حین آزاد شدن، صدمه‌اش را هم بزند و بعد واکیزاشی را با قدرت به جایی بین دو دست که انتظار دارد سر باشد فرو می‌کند. شمشیر هوا را می‌شکافد ولی به چیزی برخورد نمی‌کند. هیرو فشاری را در زیرکمرش احساس می‌کند. انسان-کوسه مهاجم، سرش را پایین برده و بین پاهایش را گاز گرفته. لباس موتورسواری که هیرو هنوز به تن دارد،‌ در آن قسمت ضد گلوله است. دندان‌ها به پارچه ضد گلوله گیر می‌کنند و فشار دست روی مچ هیرو شل می‌شود. مهاجم به دریا می‌افتد. حالا می‌شود چنگک را به راحتی از قایق جدا کرد و به همراه انسان-کوسه به دریا انداخت.

ویک هم سه گلوله پشت هم شلیک و بعد با یک منور کل یک طرف قایق تفریحی را نورانی کرد. برای یک لحظه توانستند اطرافشان را تا صدها متر ببینند و نتیجه‌اش درست مثل آن بود که نصفه شب وارد آشپزخانه تاریک شده باشید، کلید برق را بزنید و ببینید که تمام آشپزخانه پر شده از موش. حداقل بیست قایق کوچک احاطه‌شان کرده بودند.

ویک گفت «آن‌ها کوکتل مولوتف هم دارند.»

حالا آدم‌های داخل قایق هم می‌توانستند آن‌ها را ببینند. ردیاب‌ها از جهت‌های مختلف روی قایق انداخته شده‌اند. هیرو می‌تواند حداقل سه جهت آن را تشخیص دهد. چشم‌ماهی دوباره استدلال را آتش می‌کند. شلیک‌های کوتاه با کمتر از صد گلوله.

حداقل پنج ثانیه از آخرین باری که هیرو تکان خورده گذشته پس دوباره اطراف کشتی را می‌گردد تا ببیند آیا اثری از چنگک جدیدی هست یا نه. این بار چیزی نیست. احتمالا شلیک‌های چشم‌ماهی موثر بوده‌اند.

یک کوکتل مولوتوف منحنی‌اش را به سمت قایق طی می‌کند و به سمت راست کشتی اصابت می‌کند. اینجا خطری ندارد. اگر به مرکز کشتی می‌خورد دردسر بیشتری تولید می‌کرد. چشم‌ماهی استدلال را به طرف جایی که کوکتل مولوتوف از آن سمت آمده می‌گیرد و در زیر نور آتش چند شلیک خیلی کوتاه می‌کند. هیرو در نور استدلال می‌بیند که زیر جایی که نیک در آن سنگر گرفته، خون جاری است.

در سمت چپ کشتی، هیرو چیزی باریک می‌بیند که روی آب شناور است و نیم‌تنه مردی از آن بیرون آمده. مرد موهای بلندی دارد که تا روی شانه‌هایش پایین ریخته و نیزه‌ای دو متری در دستش است. تا هیرو به خود بجنبد، نیزه پرتاب شده است.

نیزه با سرعتی باور نکردنی فاصله ده متری را طی می‌کند و به قایق می‌رسد. میلیون‌ها تراش روی نوک شیشه‌ای آن تمام نورهای موجود را منعکس می‌کنند و ظاهری شهاب مانند به اسلحه پرنده می‌دهند. نیزه به پشت چشم‌ماهی برخورد می‌کند، به راحتی راهش را از لای تار و پود جلیقه ضد گلوله‌ای که زیر لباسش پوشیده باز می‌کند و از طرف دیگر بدن بیرون می‌آید. تاثیر برخورد نیزه با بدن، پرت شدن چشم‌ماهی به جلو است. آنقدر که به هوا بلند می‌شود و از قایق به بیرون می‌افتد. مرد قبل از اینکه به آب برسد، تمام کرده است.

یادداشت ذهنی: اسلحه‌های راون در رادار دیده نمی‌شوند.

هیرو دوباره به سمتی که راون بود نگاه می‌کند اما او دیگر آنجا نیست. دو مرد چرب دیگر دارند از عرشه بالا می‌آیند. کنار هم. تقریبا سه متر جلوتر از هیرو. او اسلحه کمری را بیرون می‌آورد و به سمت آن‌ها می‌گیرد و آنقدر ماشه را می‌کشد که هر دو پایین می‌افتند. دیگر نمی‌داند در اسلحه‌اش چند گلوله باقی مانده است.

صدای فش فش می‌آید و فشار هوا و شعله‌ها کم‌رنگ می‌شوند و بعد خاموش. الیوت با استفاده از کپسول آتش‌نشانی شعله‌ها را خاموش کرده است.

قایق تفریحی زیر پای هیرو تکان می‌خورد. او تکان شدیدی می‌خورد و روی شانه کف قایق فرود می‌آید. بلند که می‌شود به این فکر می‌کند که یا قایق به جایی برخورد کرده یا یک قایق خیلی بزرگ به آن‌ها خورده است. صدای تق تق می‌آید. صدای پاهایی که روی عرشه می‌دوند. صدای بعضی‌ پاها خیلی نزدیک است. هیرو واکیزاشی را می‌اندازد و کاتانا را از غلاف بیرون می‌کشد و با نوک شمشیر به سمت صدا حمله می‌کند. شمشیر در سینه یک نفر فرو می‌رود و دیگر بیرون نمی‌آید. صدای چاقوهایی که به جلیقه‌اش می‌خورند به گوش می‌رسد و ضربه آن‌ها را هم از پشت پارچه ضد گلوله لباس موتورسواری حس می‌کند. فرصت زیادی ندارد. با همه توان تیغه شمشیر را بیرون می‌کشد. تیغه بیرون می‌آید. این بار خوش شانس است. باید به یاد داشته باشد که ضربه را بعد از فرود آمدن کنترل کند. می‌چرخد و برق شمیشر را در دست یک آدم روغن‌مالی شده دیگر می‌بیند. بدون مکث کاتانا را روی کاسه سر فرود می‌آورد و درست در لحظه برخورد شتاب شمشیر را می‌گیرد تا تیغه در سر مهاجم گیر نکند. حالا هر دو طرفش آدم‌های روغنی هستند. یک طرف را انتخاب می‌کند و شمشیر را تاب می‌دهد و یک نفر دیگر را هم از سر راه برمی‌دارد. یک آدم روغنی دیگر با قمه دارد نزدیک می‌شود ولی بر خلاف هیرو، تعادل کافی ندارد. هیرو به سمتش حمله می‌کند اما در تک تک قدم‌ها دقت می‌کند که نقطه ثقلش را زیر پاهایش نگه دارد. کاتانا به راحتی بدن این مهاجم را هم می‌شکافد و برمی‌گردد.

یک روغنی دیگر از طرف دیگر دارد نگاه می‌کند. هیرو به سمتش می‌چرخد و شمشیر را جلو می‌برد و مرد از عرشه به پایین می‌افتد.

بقیه روغنی‌ها داوطلبانه به دریا می‌پرند.

قایق تفریحی در شبکه‌ای از تورهای حمل و نقل بار کهنه و طناب‌های پوسیده گیر کرده‌ است. ظاهرا این طناب‌ها فقط برای گیر انداختن کشتی‌های سرگرانی مثل او از آب بیرون آورده شده‌آند. موتور کشتی هنوز با قدرت کار می‌کند اما پره‌ها بدون شک به طناب‌ها گیر کرده و نمی‌چرخند.

هنوز هیچ اثری از راون نیست. شاید فقط یک قرارداد برای کشتن چشم‌ماهی داشته. شاید هم نمی‌خواهد با کایاکش در تورها زمینگیر شود. این احتمال هست که فکر کرده اگر فقط خاموش کردن استدلال را بر عهده بگیرد، روغنی‌ها می‌توانند کار را تمام کنند.

الیوت هم دیگر پشت کنترل قایق نیست. اصولا او دیگر در قایق نیست. هیرو اسمش را صدا می‌زند ولی هیچ جوابی نمی‌آید. حتی از داخل هم چیزی به گوش نمی‌رسد. آخری چیزی که هیرو از او به یاد دارد این است که با کپسول آتش‌نشانی در لبه کشتی ایستاده بود و آتش را خاموش می‌کرد. بعد هیرو به زمین افتاد. احتمالا الیوت به داخل اقیانوس پرتاب شده. بسیار از چیزی که حدس می‌زد به انترپرایز نزدیک‌ترند. در طول جنگ، کلی راه آمده‌اند. فاصله‌شان با شناور از چیزی که باید باشد خیلی کمتر است. در عمل از همه طرف با شناور محاصره شده‌اند و خودشان هم دیگر بخشی از شناور هستند. حالا فقط نور خفیفی که اطراف را روشن کرده، شعله سوختن قایق‌های تندرویی است که در تور گرفتار شده‌اند. هیرو فکر می‌کند که برگرداندن قایق تفریحی به سمت اقیانوس اصلا عاقلانه نیست. این بار دیگر نمی‌تواند از جنگی که در آن‌جا درخواهد گرفت پیروز بیرون بیاید. باید جلو برود. به سمت چمدان می‌رود. استدلال هنوز روشن است اما روی صفحه آن که به رنگ آبی درآمده نوشته شده:

متاسفیم. مشکل جدی در نرم‌افزار. لطفا پس از راه‌اندازی سیستم دوباره تلاش کنید.

بعد همین‌طور که هیرو به صفحه نگاه می‌کند، اسنو کرش نمایشگر را پر می‌کند.

ویک هم هدف گلوله یک مسلسل قرار گرفته و مرده است. اطراف را نگاه می‌کند. سطح آب مانند تور یک عنکبوت پر است از انواع قایق‌های کوچک و بزرگ که در تله تورها افتاده‌اند. همه این قایق‌ها جنازه‌هایی لخت هستند - بدون موتور یا هیچ جزء قابل جدا شدن دیگر. بر روی یک راهنمای شناور دریایی عبارت «سوخت» را به زبان‌های مختلف می‌بیند که با فلش به سمت یک کشتی در فاصله‌ای نسبتا دور اشاره می‌کند.

در پشت سر، کشتی‌هایی که کمی پیشتر مشغول تعقیب و گریز بودند ایستاده‌اند یا مشغول دور زدن هستند تا در تارعنکبوت دریایی گیر نکنند.

آن‌ها می‌دانند که نمی‌توانند به این بخش وارد شوند. اینجا محدوده عمل شناگران روغن‌مالی شده سیاه است. عنکبوت‌های این تار - البته حالا تقریبا اکثرشان مرده‌اند. هیرو فکر می‌کند که اگر روی خود کلک هم برود، چیزی بدتر از اینجا در انتظارش نیست. آیا واقعا چیزی می‌تواند بدتر از این وضعیت باشد؟

قایق تفریحی، قایق نجات خودش را دارد. کوچکترین قایق موتوری بادی و یک موتور کوچک در عقب. هیرو دسته را می‌چرخاند تا قایق به آب بیافتد.

صدایی می‌گوید «من هم با تو می‌آیم.»

هیرو با تمام قدرت هفت‌تیر را به سمت صدا می‌چرخاند و دستش را قفل می‌کند. لوله هفت‌تیر در بیست سانتی‌متری صورت پسرک فیلیپینی است. پسر پلک می‌زند و کمی متعجب به نظر می‌رسد اما مشخص است که از چیزی نترسیده. کسی که این‌همه وقت با دزدان دریایی زندگی کند، از چنین چیزهایی نمی‌ترسد. از این بالاتر، تمام این کشتارهای روی عرشه هم نتوانسته رفتار او را تحت تاثیر قرار دهد.

پسر می‌گوید «من می‌توانم برایت راهنما باشم.» و ادامه می‌دهد «ba ia zin ka nu pa ra ta...»


از ترجمه و چاپ نه فقط فصل های بعدی، که کتاب های بعدی حمایت کنید