فصل سی و هفت

مادر وای.تی. در پلیسستان کار می‌کند. ماشین کوچکش را در یک محوطه شماره‌گذاری شده پارک می‌کند که برای اینکار باید ده درصد حقوقش را به عنوان اجاره پارکینگ به سازمان بپردازد (اگر نخواهد این پول را بدهد می‌تواند تاکسی بگیرد یا پیاده بیاید). بعد چند طبقه مارپیچی از بتون را در نور کورکننده طی می‌کند. در طول مسیر بسیاری از میزهای خوب - که نزدیک سطح هستند - ویژه افراد خاص رزرو شده و خالی هستند. او همیشه از وسط سطح شیب‌دار و از بین دو ردیف ماشین‌های پارک شده در کنار راه می‌رود تا پسرهای ابگوک تصور نکنند که دنبال مخفی شدن، وقت تلف کردن، از زیرکار در رفتن، دزدی یا سیگار کشیدن است.

به تونل منتهی به محل کارش که می‌رسد، تمام اشیاء فلزی را از جیبش بیرون می‌آورد و یکی دو تکه گردنبند و گوشواره‌ای که به خودش آویخته را باز می‌کند. همه اینها را در یک کاسه پلاستیکی کثیف می‌ریزد و از دروازه فلزیاب رد می‌شود. کارت هویت‌اش را نشان می‌دهد. ساعت ورود دیجیتالی را امضا می‌کند و جلو می‌رود تا یک دختر ابگوک او را بازرسی بدنی کند. جذاب نیست ولی از بازرسی قسمت های خصوصی بدن بهتر است. بازرس حق دارد اگر بخواهد تمام بدن را وارسی کند. او یک‌بار برای یک ماه تمام مجبور بود هر روز برای بازرسی کامل لخت شود، درست بعد از اینکه در یک جلسه از مدیرش انتقاد کرد و گفت که به نظرش مدیر، درک صحیحی از روند برنامه‌ریزی پروژه ندارد. او می‌دانست که این بازرسی تنبیهی است و با خلوص نیت اجرا نمی‌شود اما مادر وای.تی. همیشه دوست داشت که به کشورش خدمت کند، وقتی شما عضو پلیس‌ها می‌شوید، باید واقعیت‌های موجود آن را هم قبول کنید. او می‌داند که بهتر است صبر کند تا به مراحل بالاتر سازمان برسد و آن وقت خواهد توانست بعضی چیزها را درست کند. تصور جر و بحث با ناظر هم صحیح نیست. ناظر او، ماریتا، رده بالایی ندارد ولی دسترسی خوبی دارد. روابط قوی دارد. ماریتا آدم‌هایی را می‌شناسد که آن‌ها هم آدم‌هایی را می‌شناسند. ماریتا در کوکتل پارتی‌هایی شرکت کرده که آدم‌هایی در آنجا بوده‌اند که باعث تعجب همه است.

بعد از بازرسی، وسایلش را دوباره از ظرف پلاستیکی بر می‌دارد و در جیب‌هایش می‌گذارد. از پله‌ها شش هفت طبقه را بالا می‌رود. آسانسورها هنوز کار می‌کنند اما برخی آدم‌های خیلی رده بالا در پلیسستان به همه فهمانده‌اند - غیر رسمی، اما همه خبر شده‌اند - که وظیفه هر کارمند، صرفه جویی در انرژی است. پلیس‌ها در مورد وظیفه بسیار جدی هستند. وظیفه، وفاداری و مسوولیت سه کولاژنی هستند که هر پلیس را به ایالات متحده آمریکا متصل می‌کنند. اگر از آسانسور استفاده کنید کسی چیزی نخواهد گفت اما متوجه خواهند شد. متوجه خواهند شد، خواهند نوشت و بعد ترتیب اثر خواهند داد. بقیه به شما نگاه خواهند کرد، براندازتان خواهند کرد و خواهند گفت «چه شده؟ پایت مشکل پیدا کرده؟». استفاده از پله‌ها سخت نیست.

پلیس‌ها سیگار نمی‌کشند. اکثرا پرخوری هم نمی‌کنند. برنامه سلامت بسیار دقیق است و دارای انواع مشوق‌ها در صورت اجرای صحیح. زیاد سنگین یا کم‌تحرک بشوید هم کسی چیزی نخواهد گفت - چون حرف‌زدن در این مورد بی‌ادبی است - اما خودتان احساس خواهید کرد که انگار دیگر عضو مجموعه نیستید. از لای میزها که رد بشوید مردم شما را نگاه خواهند کرد و سعی خواهند کرد میزان چربی و وزن شما را تخمین بزنند و با خودشان حرف بزنند و محاسبه کنند که وزن شما چقدر از میزان پاداش‌های آنان کم خواهد کرد.

پس مادر وای.تی. پله‌ها را دو تا یکی می‌کند و به دفتر کارش می‌رسد که در واقع اتاقی است وسیع با میزهای کامپیوتری که ردیف به ردیف پشت سرهم چیده شده‌اند. قدیم‌تر، بین هر کامپیوتر پارتیشن وجود داشت اما پسرهای ابگوک آن را دوست نداشتند و می‌گفتند در صورت نیاز به تخلیه فوری ساختمان، دردسر درست خواهند کرد. فقط تصور کنید که آدم‌های وحشتزده بخواهند از لابه‌لای پارتیشن‌ها خارج شوند و ساختمان را تخلیه کنند. حالا دیگر هیچ پارتیشنی وجود ندارد. فقط کامپیوترها و صندلی‌های جلوی آن‌ها. حتی فضایی برای سطح میز هم در نظر گرفته نشده. میز مشوق استفاده از کاغذ است و کاغذ یک چیز قدیمی و به دور از روحیه کار تیمی. واقعا چه چیزی اینقدر مهم است که باید روی یک تکه کاغذ نوشته شود که فقط یک نفر می‌تواند آن را در اختیار داشته باشد؟ چرا باید کاغذها را در آخر وقت در کشو گذاشت و در آن را قفل کرد؟ وقتی برای پلیس‌ها کار می‌کنید، هرچیزی که تولید می‌کنید متعلق به ایالات متحده آمریکا است. شما باید با کامپیوتر کار کنید. کامپیوتر همیشه یک کپی از هر چیزی در خود دارد و اگر شما مریض شدید یا هر چیز دیگر، اطلاعات باقی است و همکارتان و ناظرتان می‌تواند به آن دسترسی پیدا کند. اگر می‌خواهید چیزی را روی کاغذ بنویسید تا بعدا به آن رجوع کنید، کاملا آزاد هستید اما در منزل خودتان و در وقت فراغتتان. در عین حال مساله قابلیت جایگزینی هم هست. کارمندان سازمان پلیس، مثل ارتشی‌ها هستند. از آ‌نها انتظار می‌رود که اجزایی باشند قابل تعویض. چه می‌شود اگر کامپیوتر شما خراب شود و دیگر کار نکند؟ فکر می‌کنید قرار است بنشینید، با انگشت‌هایتان بازی کنید تا کامپیوتر تعمیر شود؟ نه متاسفم. شما باید صندلی‌تان را به یک کامپیوتر خالی تغییر مکان بدهید و کار را ادامه بدهید. اگر قرار باشد چند تن کاغذ و وسایل شخصی روی میز شما باشد، این غیر ممکن است.

پس در دفتر پلیس‌ها، کاغذ نیست. همه میزهای کار شبیه هم هستند. شما صبح می‌آیید و به شکل اتفاقی پشت یکی از میزها می‌نشینید و کار را شروع می‌کند. می‌توانید به یک ایستگاه کاری وابسته بشوید و همیشه همان‌جا کار کنید اما این هم دیده خواهد شد. معمولا از در که وارد می‌شوید، در نزدیکترین ایستگاه کاری آزاد می‌نشینید. کسانی که دیرتر بیایند بایند به سراغ کامپیوترهای انتهای اتاق بروند و تا آخر روز با یک نگاه همه می‌توانند متوجه شوند که چه کسانی زود می‌آیند و چه کسانی – آن‌طور که در دستشویی‌ها زمزمه می‌شود - مشکل دارند.

البته فکر نکنید اینکه چه کسی زودتر آمده راز بزرگی است. وقتی صبح در ایستگاه کاری خودتان لاگین می‌کنید، کامپیوتر مرکزی متوجه می‌شود. کامپیوتر مرکزی هر چیزی را متوجه می‌شود. هر دگمه‌ای را که روی صفحه کلید می‌زنید می‌بیند و می‌داند که در کدام میکروثانیه چه کلیدی را فشار داده‌اید. همچنین این کامپیوتر می‌داند که چند بار اشتباه کرده‌اید و چه وقت. از شما انتظار می‌رود که از ساعت هشت تا پنج کار کنید. با نیم ساعت وقت ناهار دو وعده ۱۰ دقیقه‌ای وقت قهوه؛ اما اگر واقعا از این حق استفاده کنید، خیلی جذاب نخواهد بود. به همین دلیل است که مادر وای.تی. از در وارد می‌شود و پشت نزدیکترین کامپیوتر می‌نشیند و یک ربع به هفت، لاگین می‌کند. همین حالا هم نیم دوجین آدم دیگر در دفتر هستند و نزدیک‌تر به در نشسته‌اند. وضع مادر وای.تی. بد نیست. اگر به همین روند ادامه دهد، می‌تواند به داشتن یک شغل نسبتا پایدار امیدوار باشد. پلیس‌ها هنوز در پلیسستان کار می‌کنند. اینجا خبری از چیزهای سه بعدی، چشمی‌ها و صداهای استریو نیست. کامپیوترها از مدل‌های قدیمی با صفحه مسطح دو بعدی هستند. پنجره‌ها هم چهارگوش‌های ساده‌ای هستند که متن‌های زمختی در آن‌ها نوشته شده.

لاگین می‌کند و ایمیل‌هایش را می‌خواند. ایمیل شخصی ندارد. تنها چیز درون صندوق پست الکترونیک، یکی دو اطلاعیه جمعی از طرف ماریتا است.

قواعد جدید کارهای گروهی

از من خواسته شده تا قواعد جدید کارهای گروهی و مشارکتی داخل شرکت را به اطلاع شما برسانم. یادداشت پیوست، زیربخش جدیدی است از راهنمای کار ابگوک که جایگزین زیربخش قدیمی در قسمت ماشین‌آلات و ساختمان‌ها / کالیفرنیا / لس‌آنجلس / ساختمان‌ها / مناطق اداری / قواعد چیدمان فیزیکی / کارمندان / فعالیت‌های گروهی شده است.

زیربخش قدیم هرگونه فعالیت گروهی و مشارکتی بین اعضاء را ممنوع اعلام کرده بود. چه فعالیت‌های دائم (مانند مشارکت در خرید قهوه) و چه فعالیت‌های گروهی خاص (مانند مهمانی‌ها).

این ممنوعیت هنوز باقی است اما فقط یک مورد و فقط یک مورد استثناء به آن اضافه شده‌ است. در مورد استراتژی اشتراک در دستمال توالت.

برای معرفی بگذارید توضیح کوتاهی در این مورد بدهم. مشکل توزیع صحیح دستمال توالت بین کارمندان، به خاطر کاربرد غیرقابل پیش‌بینی آن، یک مساله سابقه دار در بین مدیریت دفاتر است (هر استفاده از امکانات) استفاده از دستمال را الزامی نمی‌کند و وقتی هم که استفاده می‌شود، میزان استفاده از آن (تعداد مربع‌ها) بر اساس افراد متفاوت، متغیر است و برای یک فرد خاص هم از یک استفاده تا استفاده بعد، این رقم تغییر می‌کند. تازه هنوز به استفاده‌های غیرمعمول/خلاقانه از دستمال توالت همچون انجام و پاک‌کردن آرایش، جمع آوری نوشیدنی‌های ریخته شده بر سطوح و غیره توجه نشده است. به همین دلیل به جای تلاش برای ارائه دستمال توالت در بسته‌های واحد برای هر بار استفاده (که گاهی می‌تواند منجر به اسراف شود و گاهی محدود کننده خواهد بود)، تلاش شده است که این محصول در بسته‌های بزرگی عرضه شود که برای هر واحد استفاده کافی باشند و تعداد درون هر بسته بیشتر از تعدادی باشد که یک انسان می‌تواند در یک تراکنش مصرف کند. این تکنیک، تعداد دفعاتی که بسته‌های فوق‌الذکر خالی می‌شوند و نیازمند رسیدگی و پر کردن هستند را به حداقل می‌رساند و این به نوبه خود باعث پایین آمدن احتمال تمام شدن بسته در میان یک تراکنش می‌شود که در صورت وقوع، می‌تواند منجر به استرس روانی برای کارمند مورد بحث شود. اما این مساله در نهایت منجر شده است به مشکلات مدیریتی چرا که بسته‌ها بزرگ هستند و باید این امکان وجود داشته باشد که توسط کارمندان مختلف استفاده شوند.

از شروع به کار برنامه هفدهم ریاضت اقتصادی، کارمندان مجاز شده‌اند که دستمال‌های خود را از خانه به همراه بیاورند. این روش هم باعث مشکلات حجمی و موازی کاری شده چرا که تقریبا تمام کارمندان بسته خود را به همراه دارند.

حالا بعضی از دفاتر سعی کرده‌اند از طریق ایجاد منابع مشارکتی دستمال توالت، این مشکل را حل کنند.

بدون تعمیم به همه، باید ذکر شود که مشکل ذاتی و غیرقابل حل دستمال توالت‌های مشارکتی در سطح دفاتر این است که فضایی (ساختمانی) که ایستگاه‌های راحتی در آن واقع شده‌اند بر اساس طبقه از هم تفکیک شده‌اند (و در هر طبقه چند دفتر یک ایستگاه را مشترکا استفاده می‌کنند). به همین دلیل باید نظارتی بر روی کسانی که از هر واحد توزیع دستمال وجود داشته باشد. در صورت نبودن این نظارت و در صورت گذاشته شدن واحدهای توزیع دستمال در نزدیکی محل مصرف که معمولا خارج از دید هر دفتر قرار دارد، این واحدهای توزیع دستمال گرایش به «کم شدن» و «آب رفتن» پیدا خواهند کرد. به خاطر دسترسی و استفاده افراد غیرمجاز، چه به عنوان تلاش آگاهانه برای دله‌دزدی و چه به خاطر سوءتفاهم‌های صادقانه مانند اینکه این واحد توزیع دستمال به رایگان و توسط یکی از واحدهای اجرایی (در این مورد دولت ایالات متحده آمریکا) در اختیار آن‌ها قرار داده شده است. در مواردی هم ممکن است این استفاده غیرمجاز مربوط به نیاز آنی باشد مانند ریخته شدن مایعات بر روی تجهیزات ارزشمند الکترونیک که حفاظت آنی از آن‌ها این دله‌دزدی را توجیه می‌کند. این واقعیت، بعضی از دفاتر را (که در اینجا نامی از اینها نمی‌برم ولی خودتان به آن آگاهید) را به این سمت سوق داده که از مکان‌های نگهداری واحدهای توزیع دستمال به عنوان مکان جمع‌آوری کمک مالی برای خرید آن نیز استفاده کنند. این مکان‌ها معمولا یکی از میزهای نزدیک به امکانات هستند که واحدهای توزیع دستمال بر روی آن‌ها قرار داده می‌شوند و در کنار آن‌ها کاسه‌ای قرار گرفته‌ تا افراد به آن کمک مالی کنند. در مواردی وسایلی برای جلب توجه نیز در آن محل قرار می‌گیرد (مثلا عروسک یا کارتون یا یک جعبه). نگاهی سریع به اساسنامه رفتاری، ثابت می‌کند که داشتن چنین انبار و محل جمع‌آوری کمکی بر خلاف مقررات سازمان است. اما حالا به خاطر بهداشت کارمندان، اصول اخلاقی و بالابردن روحیه تیمی، رده‌های بالاتر من تصمیم گرفته‌اند که استثنایی بر قوانین اضافه کنند.

مانند هر بخش دیگری از راهنماها، جدید یا قدیم، وظیفه شما این است که به طور کامل خودتان را با آن آشنا کنید. زمان ضروری برای خواندن این سند ۱۵.۶۲ دقیقه است (و فکر نکنید ما بررسی نمی‌کنیم). لطفا به نکات اساسی این بخش جدید توجه کنید:

۱- حالا محل ارائه و جذب کمک مالی برای واحدهای توزیع دستمال مجاز شناخته می‌شود. به شکل آزمایشی و به مدت شش ماه.
۲- این یک فعالیت داوطلبانه و مشارکتی است. همان‌طور که در زیربخش مربوطه در کتاب راهنما توضیح داده شده (دقت: این یعنی داشتن صورت حساب و ریز تمام تراکنش‌های مالی مربوط به این موضوع)
۳- واحدهای توزیع دستمال باید توسط کارمندان وارد شرکت شوند (و نه از طریق سیستم پست) و مثل تمام چیزهای دیگر مشمول بازرسی خواهند بود.
۴- واحدهای توزیع دستمال اجازه ندارند رایحه داشته باشند چرا که این موضوع در بعضی از کارمندان ایجاد حساسیت خواهد کرد.
۵- کمک‌های مالی به واحد مانند تمام تراکنش‌های مالی دیگر در دولت آمریکا باید به واحد پول رسمی کشور انجام شوند - ین و کنگ‌باک مجاز نیست.

طبیعتا این مساله موجب مشکل دیگری خواهد شد که عبارت است از گرایش کارمندان به استفاده از صندوق کمک مالی به عنوان محلی برای خلاص شدن از بسته‌های میلیارد قدیم. همچنین ایجاد کپه‌های بزرگ از بسته‌های تریلیون دلار، خطر آتش‌سوزی را افزایش خواهد داد. به همین دلیل بخش دیگری از قوانین جدید بازمی‌گردد به اجبار در تخلیه روزانه صندوق و تخلیه سریعتر آن در صورت پر شدن در طول روز کاری.

بگذارید این را هم اضافه کنم که کارمندان بخش بهداشت می‌گویند که بسیاری از شما با تفکر یک تیر و دو نشان، سعی می‌کنید از اسکناس‌های یک میلیاردی قدیم به جای دستمال کاغذی استفاده کنید. اینکار با وجود خلاقانه بودن دو مشکل دارد:

۱- باعث گرفته شدن لوله‌ها می‌شود
۲- اینکار تحقیر پول ملی و در قوانین فدرال، جرم است.

اینکار را نکنید!

به جای اینکار، عضو سیستم همکاری و مشارکت واحد توزیع دستمال بشوید. ساده و بهداشتی است و همینطور قانونی.

مشارکت خوبی داشته باشید.
ماریتا.

مادر وای.تی. سند پیوست را باز می‌کند، ساعت را نگاه می‌کند و خواندن را شروع می‌کند. زمان برآورد شده برای خواندن این سند ۱۵.۶۲ دقیقه است. بعدا که ماریتا در ساعت ۹ شب در دفتر خصوصی‌اش بنشیند و شروع به مرور آمار روزانه کند، نام هر کارمند و زمانی که صرف خواندن این یادداشت کرده است را خواهد دید و عکس‌العمل‌اش بر اساس زمان ثبت شده یکی از اینها خواهد بود:

* کمتر از ۱۰ دقیقه: زمان صحبت با کارمند و مشاوره در مورد رفتار.
* ۱۰ تا ۱۴ دقیقه: حواسم به کارمند باشد. دارد لاقید می‌شود.
* ۱۴ تا ۱۵.۶۱ دقیقه: بهره‌وری این کارمند خوب است اما ممکن است چیزهایی از زیر چشمش رد شده باشد.
* دقیقا ۱۵.۶۲ دقیقه: لعنتی. باید مشاوره رفتاری شود.
* ۱۵.۶۳ تا ۱۶ دقیقه: نباید به این فرد اطمینان کرد.
* ۱۶ تا ۱۸ دقیقه: یک کارمند مرتب و منظم که ممکن است زیادی روی جزییات وقت بگذارد.
* بیشتر از ۱۸ دقیقه: باید فیلم دوربین‌های مدار بسته را نگاه کنم. ممکن است از این زمان برای رفتن به دستشویی به شکل غیرقانونی استفاده کرده باشد.

مادر وای.تی. تصمیم می‌گیرند که بین چهارده تا پانزده دقیقه صرف خواندن یادداشت کند. برای کارمندهای جوان خوب است که زمان را بیشتر طول بدهند که نشانگر دقت آن‌ها باشد. برای کارمندهای مسن بهتر است که کمی سریعتر باشند تا توان مدیریتی خود را نشان دهند. او تقریبا چهل ساله است. یادداشت را سرسری نگاه می‌کند و در زمان‌های نسبتا ثابت کلید رفتن به صفحه پایین را فشار می‌دهد و گاهی هم به عقب بر می‌گردد تا وانمود که بخشی که قبلا خوانده را دوباره مرور می‌کند. کامپیوتر همه این‌ها را متوجه خواهد شد. دوباره خوانی خوب است. چیز کوچکی است اما بعد از یک دهه به طور خاص در خلاصه رفتار شما دیده خواهد شد.

از دست اینکار که خلاص می‌شود، به سراغ کارش می‌رود. او برنامه‌نویس نرم‌افزارهای پلیس‌ها است. قدیم‌ها برای گذران زندگی برنامه‌های کامل می‌نوشت. حالا تکه‌هایی از یک برنامه را می‌نویسد. این برنامه‌ها توسط ماریتا و ماوفق ماریتا در نشست‌های طولانی آخر هفته در بالاترین طبقه ساختمان طراحی شده‌اند. برنامه که به طبقات پایین می‌رسد به قطعات کوچکتر و کوچکتر شکسته می‌شود و به مدیران مختلف داده می‌شود که آن‌ها دوباره چیزی که دریافت کرده‌اند را به بخش‌های کوچکتری می‌شکنند و به برنامه‌نویس‌هایشان می‌دهند. برای اینکه این قطعات در آینده قابل چسبیده شدن به یکدیگر باشند، همه باید از مجموعه قواعدی پیروی کنند که حتی از مجموعه قواعد دولت هم بزرگتر و پیچیده‌تر هستند.

اولین کاری که مادر وای.تی. بعد از خواندن زیربخش مربوط به سیستم مشارکتی واحدهای توزیع دستمال در اداره می‌کند، این است که به زیرسیستم کامپیوتر اصلی که پروژه‌اش در آن است وارد می‌شود. او نمی‌داند که روی چه پروژه‌ای کار می‌کند چون این یک پروژه محرمانه است. حتی اسم پروژه را هم نمی‌داند. فقط می‌داند که پروژه‌اش کدام است. او این پروژه را با چند صد برنامه‌نویس دیگر شریک است. مشخص است که درست نمی‌داند چه کسانی. هر روز که وارد زیربخش خودش می‌شود، چندین یادداشت منتظرش هستند که اغلب حاوی قوانین جدید یا تغییر قوانین قبلی هستند که هر برنامه‌نویس باید در حین کار آن‌ها را رعایت کند. این قوانین برنامه‌نویسی، باعث می‌شوند آدم فکر کند که قوانین مربوط به واحدهای توزیع دستمال، به سادگی ده فرمان هستند.

او به طور متوسط تا ساعت یازده را صرف خواندن و خواندن می‌کند تا از آخرین تغییرات در پروژه آگاه شود. امروز دوشنبه است و تعداد این یادداشت‌ها بیشتر از همیشه چرا که ماریتا و روسایش تمام آخر هفته را اینجا بوده‌اند و در طبقه بالای ساختمان دعوا می‌کرده‌اند و تمام پروژه را تغییر داده‌اند.

بعد باید به عقب برگردد و تمام کدهایی که قبلا نوشته را بررسی کند و در این مورد که کدام بخش‌ها باید برای مطابقت با قواعد جدید تغییر داده شوند یادداشت بردارد. نظر شخصی او این است که بهتر است به جای تلاش برای اصلاح کدها، تمام آن‌ها را از اول بنویسد. برای بار سوم در این چند ماه.

اما هی، به هرحال این شغلش است.

حوالی ۱۲:۳۰، سرش را بالا می‌کند. گیج شده چرا که بیست سی نفر بالای ایستگاه کاری‌اش ایستاده‌اند. ماریتا آنجاست. یک بازرس و پلیس‌های مرد. و لئون که مسوول پلی‌گراف است.

او می‌گوید «من پلی‌گرافم را پنج شنبه داده‌ام.»

ماریتا می‌گوید «الان وقتش است که یک‌بار دیگر بدهی. راه بیافت.»

بازرس می‌گوید «دست‌هایت را جایی نگه‌دار که بتوانم ببینم.»


از ترجمه و چاپ نه فقط فصل های بعدی، که کتاب های بعدی حمایت کنید